روحبخشلغتنامه دهخداروحبخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) آنچه روح می بخشد و زنده میکند. کنایه از روح انگیز و مفرح است . روانبخش : بیاساقی آن راوق روحبخش بکام دلم درفشان چون درفش . نظامی .ای عاشق گداچو لب روحبخش یارمیداندت وظیفه ، تقاضا چه
جان زنده کنلغتنامه دهخداجان زنده کن . [ زِ دَ / دِ ک ُ ] (نف مرکب ) زنده کننده ٔ جان . روانبخش . حیات دهنده : این نامه بنام پادشاهی جان زنده کنی خردپناهی . نظامی جان زنده کنی که از فصیحی شد معجز او دم
روح القدسلغتنامه دهخداروح القدس .[ حُل ْ ق ُ دُ ] (اِخ ) جبرئیل . (السامی فی الاسامی ) (دهار) (از غیاث ) (آنندراج ). و بسکون دال و تحریک آن هر دو مستعمل است . در این شعر خاقانی که در تعریف شعر است بسکون دال آمده : کرده روح القدس پیش کعبه پرها را حجاب تا برو آسیب سنگ اهل طغیان آمده . <p
روح پرورلغتنامه دهخداروح پرور. [ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) هرچیز که روح را پرورش دهد. (ناظم الاطباء). آنچه روح را مسرت بخشد. مفرح . شادی بخش . دل انگیز. روح انگیز. روح افزا. روانبخش . پرورنده ٔ روح : هزاران درود و دو چندان تحیت ز ایزد بر آن صورت روح پرور. <p class=