روایاتلغتنامه دهخداروایات . [ ] (اِخ ) بطنی است از صبیحیین از قبایل عرب که پس از فتح صلاح الدین درمصر اقامت گزیدند. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 323 شود.
روایاتلغتنامه دهخداروایات . [ رِ ] (اِخ ) نام کتابی است در دو جلد شامل «وجر»، فتوای موبذان ایران که درمدت سیصد سال یعنی از 847 تا 1142 یزدگردی به هند فرستاده شده است و این فتوی در مقابل پرسش پارسیان مقیم هند درباره ٔ حرمت قتل ج
رواتلغتنامه دهخداروات . [ رُ ](ع اِ) ج ِ رات است که بلغت یمنی کاه را گویند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به رات شود.
روادلغتنامه دهخدارواد. [ رُ ] (اِخ ) ابن جراح عسقلانی ، مکنی به ابوعصام . تابعی است . رجوع به ابوعصام شود.
روادلغتنامه دهخدارواد. [ رُ ] (ع ص ) زنی که در جایی آرام نگیرد و در خانه های همسایگان آمد و شد کند. رُوادة. (از معجم متن اللغة). رجوع به رُوادة شود.
رواتلغتنامه دهخداروات . [ رُ ] (ع ص ، اِ) رواة. ج ِ راوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). رجوع به رواة و راوی شود : چنین شنیدم از ثقات روات . (سندبادنامه ص 129).
اصحاب روایاتلغتنامه دهخدااصحاب روایات . [ اَ ب ِ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصحاب اخبار. راویان . روات . اصحاب حدیث . آنانکه اخبار مذهبی روایت کرده اند. محدثان : چنین آورده اند ثقات روات و اصحاب روایات . (سندبادنامه ص 331). و رجوع به اصحاب حدیث شود.
اصحاب روایاتلغتنامه دهخدااصحاب روایات . [ اَ ب ِ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصحاب اخبار. راویان . روات . اصحاب حدیث . آنانکه اخبار مذهبی روایت کرده اند. محدثان : چنین آورده اند ثقات روات و اصحاب روایات . (سندبادنامه ص 331). و رجوع به اصحاب حدیث شود.