روحانیت سایر ادیانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب ش، صوفی، مرشد، پیر، هیربد، مغ، راهب، راهب بودایی، برهمن، کشیش، راهبه، اسقف، اسقف اعظم، کاردینال، پاپ، خلیفه، حاخام (خاخام)، راب، کاهن، باب، شبان، چوپان قدیس، حواری مغان، متصوفه، مطران پاپ ◄ واتیکان لباسروحانیت سایر ادیان: شنل، خرقه
روحانیتلغتنامه دهخداروحانیت . [ نی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) در تداول فارسی زبانان بمعنی روحانی و معنوی بودن است . تقدس و پاکی و پارسایی .(از ناظم الاطباء). رجوع به روحانی و روحانیة شود.- جامعه ٔ روحانیت ؛ گروه پیشوایان دینی . روحانیان اسلام .
روحانیتفرهنگ فارسی عمید۱. جنبۀ معنوی و روحانی داشتن؛ روحانی بودن.۲. تقدس؛ پاکی.۳. (اسم) [مجاز] مجموعۀ روحانیان و عالمان دینی: روحانیت شیعه.۴. (صفت نسبی) [قدیمی، مجاز] معنوی؛ روحانی.
روحانیتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب م] روحانیت، روحانیون عالم، روحانی، ملا، آخوند، آقا، شیخ، سید، مفتی، خلیفه، طلبه، امام، امام جماعت، مجتهد، مرجعتقلید، مقتدا حجتالاسلام والمسلمین، آیتالله، آیتاللهالعظما، ثقةالاسلام عمامهای اولیای مسجد، خادم مسجد، خدام دوستداران اهلبیت علما، فقها، مرجعیت، خلفا عنوان مذهبی
باکرهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات فیف▼، پاکدامن، دوشیزه، دختر ازدواج نکرده، راهبه، روحانیت سایر ادیان دستنخورده
پرستشکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب پرستنده، عابد▼، عامل، عبادتکننده، عبادتپیشه، متعبد، نمازگزار، شخص معتقد، زاهد، آدم بتپرست، خواهان، آدم دیندار، روحانیت سایر ادیان، اقامه زائر، حاجی، محرم، کربلایی، مشهدی، جهانگرد
رهبرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه شوا، سرور، سرگروه، راهنما، مقتدا، پرچمدار ولیفقیه، امام، ولی امر پیامبر زمامدار، زعیم، رئیس، کفیل، بزرگ قوم، ریشسفید، کدخدا، شیخ، قطب، خلیفه بنیانگذار، بانی، برنامهریز قافلهسالار، بَلَد پیشوای مذهبی سایر ادیان، روحانیت سایر ادیان، پاپ ◄ واتیکان
روحانیتلغتنامه دهخداروحانیت . [ نی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) در تداول فارسی زبانان بمعنی روحانی و معنوی بودن است . تقدس و پاکی و پارسایی .(از ناظم الاطباء). رجوع به روحانی و روحانیة شود.- جامعه ٔ روحانیت ؛ گروه پیشوایان دینی . روحانیان اسلام .
روحانیتفرهنگ فارسی عمید۱. جنبۀ معنوی و روحانی داشتن؛ روحانی بودن.۲. تقدس؛ پاکی.۳. (اسم) [مجاز] مجموعۀ روحانیان و عالمان دینی: روحانیت شیعه.۴. (صفت نسبی) [قدیمی، مجاز] معنوی؛ روحانی.
روحانیتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب م] روحانیت، روحانیون عالم، روحانی، ملا، آخوند، آقا، شیخ، سید، مفتی، خلیفه، طلبه، امام، امام جماعت، مجتهد، مرجعتقلید، مقتدا حجتالاسلام والمسلمین، آیتالله، آیتاللهالعظما، ثقةالاسلام عمامهای اولیای مسجد، خادم مسجد، خدام دوستداران اهلبیت علما، فقها، مرجعیت، خلفا عنوان مذهبی
روحانیتلغتنامه دهخداروحانیت . [ نی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) در تداول فارسی زبانان بمعنی روحانی و معنوی بودن است . تقدس و پاکی و پارسایی .(از ناظم الاطباء). رجوع به روحانی و روحانیة شود.- جامعه ٔ روحانیت ؛ گروه پیشوایان دینی . روحانیان اسلام .
روحانیتفرهنگ فارسی عمید۱. جنبۀ معنوی و روحانی داشتن؛ روحانی بودن.۲. تقدس؛ پاکی.۳. (اسم) [مجاز] مجموعۀ روحانیان و عالمان دینی: روحانیت شیعه.۴. (صفت نسبی) [قدیمی، مجاز] معنوی؛ روحانی.