خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
روس
/rus/
معنی
قومی ساکن روسیه از نژاد اسلاو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
Russian
-
جستوجوی دقیق
-
روس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اروس، ارس› rus قومی ساکن روسیه از نژاد اسلاو.
-
روس
لغتنامه دهخدا
روس . (اِ) مخفف روپاس پهلوی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). روباه . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به روباه شود.
-
روس
لغتنامه دهخدا
روس . (اِخ ) از پسران یافث بن نوح بود. (از تاریخ گزیده چ لیدن ص 28). و رجوع به یافث شود.
-
روس
لغتنامه دهخدا
روس . (اِخ ) در استی اوریسگ ، در گیلکی اورس ، نام قوم ساکن روسیه . بخش اعظم ملت روسیه از لحاظ نژاد به دو دسته ٔ بزرگ تقسیم می شوند: خانواده ٔ هندواروپایی و خانواده ٔاورال وآلتایی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گروهی که بلاد آنها بسرحد صقالبه و ترک پ...
-
روس
لغتنامه دهخدا
روس . (اِخ ) نام ملکی وسیع در اقلیم ششم و هفتم . (غیاث اللغات ). ناحیتی است که مشرق وی کوه بجناک است و جنوب وی رود روتا است و مغرب وی صقلاب است و شمال وی ویرانی شمال است و این ناحیتی بزرگ است و مردمانی بدطبعاند و بدرگ و ناسازنده و شوخ روی و ستیزه کار...
-
روس
لغتنامه دهخدا
روس . (ص ) هر فرد از قوم روس . روسی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به روسی شود.
-
روس
لغتنامه دهخدا
روس . (ع مص ) لغتی در رأس . جدا کردن و بریدن . (از دزی ج 1 ص 569). || جدا کردن دانه ٔ ارزن یا دانه ٔ گیاهان دیگر. (از دزی ج 1 ص 569).
-
روس
لغتنامه دهخدا
روس . [ رَ ] (ع اِ) انه لروس سوء؛ یعنی بد مرد است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عیبی که در کراع (پایچه ٔ گاو و گوسفند) باشد. (از اقرب الموارد). عیب . (از المنجد). || در شاهنامه عبدالقادر بغدادی بمعنی فریاد آمده است . (از فرهنگ شاهنامه ).
-
روس
لغتنامه دهخدا
روس . [ رَ ] (ع مص ) بسیار خوردن .(از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || خرامیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (برهان قاطع). رفتار بطور خرامان . (ناظم الاطباء). || گذر. (ناظم الاطباء). گذشتن . (برهان قاطع). سبقت گرفتن . (برهان قاطع). || بردا...
-
روس
لغتنامه دهخدا
روس . [ رُوْ وَ ] (ع ص ) اسبی که سر اسبهای دیگر را چون با هم روند بگزد و یا بسر زند آنها را در وقت تقدم و پیشی خود. (ناظم الاطباء).
-
روس
دیکشنری فارسی به انگلیسی
Russian
-
واژههای مشابه
-
رؤس
لغتنامه دهخدا
رؤس . [ رُ ئو ] (ع اِ) ج ِ رأس . رجوع به رأس شود.
-
دریای روس
لغتنامه دهخدا
دریای روس . [ دَرْ ی ِ ] (اِخ ) دریای سیاه . دریای بنطس . بحرالروس . رجوع به بحرالروس ذیل بحر و دریای سیاه در ردیف خود شود.
-
پاک روس
لغتنامه دهخدا
پاک روس . [ ک ُ ] (اِخ ) فرزند ارد دوم ، پادشاه اشکانی . او دیرزمانی با رومیان در نبرد و همیشه فائق بود لیکن عاقبت در سال 38 ق . م . بدست وانتی دیوس کشته شد.