روستاییلغتنامه دهخداروستایی . (ص نسبی ) باشنده ٔ ده یعنی دهقان . (آنندراج ) (غیات اللغات ). قروی . (مهذب الاسماء). اهل ده . (از فرهنگ شعوری ). دهاتی و دهقان . (ناظم الاطباء). آنکه در روستا نشیند: روستایی زمین چو کرد شیارگشت عاجز که بود بس ناهار. دقیقی .طوطی
روستاییفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به روستا: لباس روستایی.۲. از مردم روستا؛ دهاتی: مرد روستایی.۳. [مجاز] سادهلوح؛ احمق.
روستالغتنامه دهخداروستا. (اِ) در پهلوی رستاک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معرب آن رستاق . (پور داود: یسنا ج 122 حاشیه ٔ4 از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رزداق . رسداق . (ازمنتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ). ده . (برهان قاطع
روستاییلغتنامه دهخداروستایی . (ص نسبی ) باشنده ٔ ده یعنی دهقان . (آنندراج ) (غیات اللغات ). قروی . (مهذب الاسماء). اهل ده . (از فرهنگ شعوری ). دهاتی و دهقان . (ناظم الاطباء). آنکه در روستا نشیند: روستایی زمین چو کرد شیارگشت عاجز که بود بس ناهار. دقیقی .طوطی
روستاییفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به روستا: لباس روستایی.۲. از مردم روستا؛ دهاتی: مرد روستایی.۳. [مجاز] سادهلوح؛ احمق.
چاه روستاییلغتنامه دهخداچاه روستایی . (اِخ ) دهی است از دهستان حیات داود بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر که در 30 هزارگزی خاور گناوه بر کنار راه فرعی برازجان و بوشهر به گناوه واقع شده ، جلگه ، گرمسیر و مالاریائی است و 1000 تن سکنه دارد. آ
روستاییلغتنامه دهخداروستایی . (ص نسبی ) باشنده ٔ ده یعنی دهقان . (آنندراج ) (غیات اللغات ). قروی . (مهذب الاسماء). اهل ده . (از فرهنگ شعوری ). دهاتی و دهقان . (ناظم الاطباء). آنکه در روستا نشیند: روستایی زمین چو کرد شیارگشت عاجز که بود بس ناهار. دقیقی .طوطی
تریاق روستاییلغتنامه دهخداتریاق روستایی . [ ت َ / ت ِرْ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سیر برادر پیاز را گویند و به عربی ثوم وفوم خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
روستاییفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به روستا: لباس روستایی.۲. از مردم روستا؛ دهاتی: مرد روستایی.۳. [مجاز] سادهلوح؛ احمق.
برداشت روستاییrural surveyواژههای مصوب فرهنگستانبرداشتی که از زمینهای غیرمسکونی، مانند مزارع و اراضی خارج از شهر انجام میشود