لغتنامه دهخدا
روشنا. [ رَ ش َ ] (اِ مرکب ) نور. روشنایی . (اشتنگاس ). نور و فروغ و شعاع . (ناظم الاطباء). روشنایی . فروغ . (فرهنگ فارسی معین ) : خداوند این علت ، روشنا و آفتاب کمتر تواند دید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). باشد که مردم پیوسته اندر روشنا و صحرا باشد و زمستان