روکةلغتنامه دهخداروکة. [ رَ ک َ ] (اِخ ) از بطنهای هواره است که قبیله ای از بربر است . (از صبح الاعشی ج 1 ص 363).
روکةلغتنامه دهخداروکة. [ رَ ک َ ] (ع اِ) روکاء. آواز بوم نر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به روکاء شود. || موج ، لغت بغدادی است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
روقةلغتنامه دهخداروقة. [ رَ ق َ ] (ع اِ) یا رَوَقَة. زیبایی شگفت انگیز. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). حسن و جمال خوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
روقةلغتنامه دهخداروقة. [ ق َ ] (ع ص ) خوبروی . و یستوی فیه المذکر و المؤنث . یقال : غلام روقة و جاریة روقة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). خوبروی . و مذکر مؤنث در وی یکسانست . (آنندراج ). ج ِ رائق (کفاره و فرهة، و صاحب و صحبة). (منتهی الارب ). برگزیده ٔ مردم و آن ج ِ رائق است . گویند:غلام ر
راقیةلغتنامه دهخداراقیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث راقی . پیش رونده . جلوافتاده . ترقی کرده . مترقی : امم راقیة، ملل راقیة؛ امروزه این ترکیب اصطلاح مطبوعاتی و سیاسی است که به معنی ملتهای مترقی و پیش رفته و جلوافتاده فراوان به کار میرود. || مرد افسونگر و «ة» برای مبالغه است . (منتهی الارب ) (ناظم ا
راکهلغتنامه دهخداراکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترکه از بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز، در 20هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان ، و سمت خاوری راه مسجدسلیمان به لالی . دهی است کوهستانی ، گرمسیر مالاریایی سکنه ٔ آن <sp
راکهلغتنامه دهخداراکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 90هزارگزی شمال باختر اردل . کنار راه مالرو بازفت . این ده در کوهستان و جنگل واقعشده ، هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن <span class
روکاءلغتنامه دهخداروکاء. [ رَ ] (ع اِ) روکة. آواز بوم نر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به روکة شود.
ازیراکفرهنگ فارسی عمیدزیراکه؛ برای اینکه؛ ازاینروکه؛ ازاینجهتکه: ◻︎ طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک / طاعت و علم است بند و فند زمانه (ناصرخسرو: ۳۸۲).
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بشر سدوسی . مجهول است . و در کتاب الضعفاء به سندی جید از حبیب بن شهید، آرد که نزد ایاس نشسته بودم ، مردی بیامد. ایاس وی را گفت : اگر فتوی خواهی به حسن رجوع کن ، و اگر صلح خواهی به حمید، و اگر شغب طلبی نزد صالح سدوسی روکه گوید آنچه بر تو است انکار و آ
بت تنگریلغتنامه دهخدابت تنگری . [ ] (اِخ ) لقب یکی از کهنه ٔ مغول است و مراد و مرشد چنگیزخان : و در این وقت (ابتدای دولت چنگیز) شخصی بیرون آمد هم از جمله ٔ مغولان معتبر، شنیده ام که در سرمای سخت که در آن حدود باشدبرهنه چند روز به بیابان و کوه رفتی و بازآمدی ، گفتی خدا با م
پیدا بودنلغتنامه دهخداپیدا بودن . [ پ َ / پ ِ دَ ] (مص مرکب ) آشکارا بودن . نمایان بودن . پیدا نبودن . آشکار نبودن . نمایان نبودن : سپاهی گران کوه تا کوه مردکه پیدا نبد روز روشن ز گرد. فردوسی .بجائی نبو
سروکةلغتنامه دهخداسروکة. [ س َرْ وَ ک َ] (ع مص ) بدروشی و درنگی و سستی در رفتار از لاغری ویا ماندگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بد رفتن یا به درنگی رفتن از لاغری یا ماندگی . (از اقرب الموارد).
معروکةلغتنامه دهخدامعروکة. [ م َ ک َ ] (ع ص ) ارض معروکة؛ زمین ازدحام و انبوه رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || زمین رندیده و پاسپرکرده ٔ ستوران چندان که بی نبات و تباه گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
موروکةلغتنامه دهخداموروکة. [ م َ ک َ ] (ع ص ) نعل موروکة؛ نعل بیرونی یعنی نعل موزه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعل مورک . نعل مورکة. (منتهی الارب ).
مفروکةلغتنامه دهخدامفروکة. [ م َ ک َ ] (ع ص ) قملة مفروکة؛ شپش مالیده . (ناظم الاطباء). مثلی است در میان مردم برای نشان دادن کمال انقیاد و ضعف . (از محیط المحیط).