روکش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ل] روکش کردن، ورقه کشیدن روی هم چیدن، پهن کردن، نهادن، گذاشتن انداختن، فرش کردن
روکشلغتنامه دهخداروکش . [ رَ ک َ ] (اِ) دنیا و عالم و دهر. (ناظم الاطباء) (از برهان ). || حریف و مقابل . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ) : به هر داغی که لاله ماند روکش نهاد از مردمک نعلی بر آتش . زلالی خوانساری (از آنندراج ).|| چیزی ک
روکشلغتنامه دهخداروکش . [ ک َ / ک ِ ] (اِمرکب ) ورقه ای از طلا یا متال که روی دندان کشند. || پوشش یا جامه یا ورقه ای که روی چیزی کشند چنانکه نجاران بر روی میز یا در و غیره . فورمیکارا. (از یادداشت بخط مؤلف ). || کاغذ یا پارچه ای که بدان چیزی را بپوشانند. (فر
روکشلغتنامه دهخداروکش . [ ک ِ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان آمل . سکنه آن 110 تن . آب از نهر شل بت هراز. محصول آنجا برنج و نیشکر و غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
روکشفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که برای زیبایی یا محافظت روی چیزی میکشند: روکش دندان.۲. پوشش پلاستیکی یا کاغذی جلد کتاب.
روکشhousingواژههای مصوب فرهنگستانبخش خارجی مقرة ترکیبی که با ایجاد فاصلة خزشی، از هسته در برابر محیط پیرامون محافظت میکند
روکشلغتنامه دهخداروکش . [ رَ ک َ ] (اِ) دنیا و عالم و دهر. (ناظم الاطباء) (از برهان ). || حریف و مقابل . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ) : به هر داغی که لاله ماند روکش نهاد از مردمک نعلی بر آتش . زلالی خوانساری (از آنندراج ).|| چیزی ک
روکشلغتنامه دهخداروکش . [ ک َ / ک ِ ] (اِمرکب ) ورقه ای از طلا یا متال که روی دندان کشند. || پوشش یا جامه یا ورقه ای که روی چیزی کشند چنانکه نجاران بر روی میز یا در و غیره . فورمیکارا. (از یادداشت بخط مؤلف ). || کاغذ یا پارچه ای که بدان چیزی را بپوشانند. (فر
روکشلغتنامه دهخداروکش . [ ک ِ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان آمل . سکنه آن 110 تن . آب از نهر شل بت هراز. محصول آنجا برنج و نیشکر و غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
روکشفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که برای زیبایی یا محافظت روی چیزی میکشند: روکش دندان.۲. پوشش پلاستیکی یا کاغذی جلد کتاب.
روکشhousingواژههای مصوب فرهنگستانبخش خارجی مقرة ترکیبی که با ایجاد فاصلة خزشی، از هسته در برابر محیط پیرامون محافظت میکند
روکشلغتنامه دهخداروکش . [ رَ ک َ ] (اِ) دنیا و عالم و دهر. (ناظم الاطباء) (از برهان ). || حریف و مقابل . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ) : به هر داغی که لاله ماند روکش نهاد از مردمک نعلی بر آتش . زلالی خوانساری (از آنندراج ).|| چیزی ک
روکشلغتنامه دهخداروکش . [ ک َ / ک ِ ] (اِمرکب ) ورقه ای از طلا یا متال که روی دندان کشند. || پوشش یا جامه یا ورقه ای که روی چیزی کشند چنانکه نجاران بر روی میز یا در و غیره . فورمیکارا. (از یادداشت بخط مؤلف ). || کاغذ یا پارچه ای که بدان چیزی را بپوشانند. (فر
روکشلغتنامه دهخداروکش . [ ک ِ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان آمل . سکنه آن 110 تن . آب از نهر شل بت هراز. محصول آنجا برنج و نیشکر و غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
فروکشلغتنامه دهخدافروکش . [ف ُ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) فرودآینده در جای ، و اقامت کننده به مکانی . || (اِمص مرکب ) به معنی مصدر نیز آمده است ، یعنی فرود آمدن در جایی . (غیاث ).ترکیب ها:- فروکش شدن ؛ فروکش کردن .رجوع بدین مدخل ها
روکشفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که برای زیبایی یا محافظت روی چیزی میکشند: روکش دندان.۲. پوشش پلاستیکی یا کاغذی جلد کتاب.