ریشه ریشهلغتنامه دهخداریشه ریشه . [ ش َ / ش ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) پوشیده شده از ریشه ها. (ازناظم الاطباء). ریش ریش . پرریشه . هر چیزی با ریشه ٔ فراوان از او آویخته . || به قسمتهای کوچک ازهم جدا شده به درازا. (یادداشت مؤلف ) <sp
رئیسةلغتنامه دهخدارئیسة. [رَ س َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث رئیس . رجوع به رئیس شود.- اعضاء رئیسه ؛ اندامهای مهم تن . دل و دماغ و جگر و خایه را گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).- هیأت رئیسه ؛ اعضای برجسته وعالی رتبه ٔ یک مؤس
ریشةلغتنامه دهخداریشة. [ ش َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است ، یا نام دختر معاویةبن بکر،مادر مالک وحیدبن عبداﷲبن هبل است . (منتهی الارب ).
ریشةلغتنامه دهخداریشة. [ ش َ ] (ع اِ) یک پر مرغ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
ریسهلغتنامه دهخداریسه . [ س َ ] (اِخ ) دهی از بخش شهربابک شهرستان یزد. دارای 748 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات و صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
ریسهلغتنامه دهخداریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) رشته که در آن عده ای از چیزی بند کرده باشند. مرسله از جوز و انجیر و جوزآکند و مانند آن : کَلْوَند؛ یک ریسه انجیر. کلونده ؛ یک ریسه جوزقند. (یادداشت مؤلف ).- بادریسه ؛ بادریس . فلکه ٔ گلو
ریسهلغتنامه دهخداریسه . [ س ِ ] (اِخ )دهی از بخش نطنز شهرستان کاشان . دارای 470 تن سکنه .آب آن از 4 رشته قنات و محصول عمده ٔ آنجا غلات ، حبوب ، میوه ، خربزه و هندوانه است . مردم برای تأمین معاش به تهران می روند. (از فرهنگ جغ
ریسهفرهنگ فارسی عمید۱. تار؛ رشته.۲. (زیستشناسی) رشتهای از یاختههای همانند؛ تارهای سلولی بسیارظریفی که از اجتماع آنها اندام برخی از گیاهان، مانند قارچ و جلبک تشکیل میشود.
ریسهpacelineواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از دوچرخهسواران که نوبتی در باد یکدیگر میخوابند و به نوبت در جایگاه جلودار قرار میگیرند