رافغلغتنامه دهخدارافغ. [ ف ِ ] (ع ص ) زندگی فراخ و خوش . ج ، روافغ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از المنجد).
رافقدیکشنری عربی به فارسیهمراهي کردن , همراه بودن(با) , سرگرم بودن (با) , مصاحبت کردن , ضميمه کردن , جفت کردن , توام کردن , دم گرفتن , صدا يا ساز راجفت کردن(با)
گرافیکفرهنگ فارسی عمیدهنر ترسیم و نمایش چیزی بهوسیلۀ نوشته یا نقش که در تهیۀ پوسترهای تبلیغاتی، جلد کتابها و مانند آن کاربرد دارد.
رافقیلغتنامه دهخدارافقی . [ ف ِ ] (اِخ ) حسین بن محمدبن محمد، چنانکه بعضی گفته اند در اصطلاح رجالی عبیداﷲ رافقی است و نسب وی به رافقة است که بگفته ٔ قاموس دیهی است در بحرین و همچنین شهری است در کوهستان و نام دو موضع دیگر و نیز شهری است در ساحل فرات که امروزه به رقة معروف است . (از ریحانة الادب
متوفیلغتنامه دهخدامتوفی . [ م ُ ت َ وَف ْ فی ] (ع ص ) میراننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : اذ قال اﷲ یا عیسی انی متوفیک و رافعک اِلَی َّ. (قرآن 55/3). || تمام گیرنده حق خود را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقر