رکیکةلغتنامه دهخدارکیکة. [ رَ ک َ ] (ع ص ، اِ) رکیکه . تأنیث رکیک . (یادداشت مؤلف ). || باران ریزه یا آن فوق دَث ّ است . (منتهی الارب ). باران ریزه و اندک . (از اقرب الموارد). باران ریزه . (ناظم الاطباء). || ارض رکیکة؛ زمین باران ریزه رسیده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).<
رقیقهلغتنامه دهخدارقیقه . [ رَ قی ق َ / ق ِ ] (ع ص ، اِ) هر چیزی که تنکی و نازکی و رقت داشته باشد. ضد غلیظه . (ناظم الاطباء): مایعات رقیقه ؛ آشامیدنیهای آبکی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح عرفانی ) واسطه ٔلطیفه ٔ روحانی که امداد و فیوضات واصل از حق به خلق ا
رقیقةلغتنامه دهخدارقیقة. [رَ قی ق َ ] (ع ص ) رقیقه . تأنیث رقیق . زن مملوک . (ناظم الاطباء). || نرم و ملایم : نار رقیقة؛ نار لینة. آتش نرم . آتش ملایم . (یادداشت مؤلف ). || مؤنث رقیق . ج ، رِقاق . (از اقرب الموارد).
رککةلغتنامه دهخدارککة. [رَ ک َ ک َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رکیک . گویند: «اﷲ یبغض الولاة الرککة». (از اقرب الموارد). رجوع به رکیک شود.
رقيقة مقليةدیکشنری عربی به فارسیمجعد شدن , موجدارکردن , حلقه حلقه کردن , چيز خشک وترد , ترد , سيب زميني برشته
رکاکلغتنامه دهخدارکاک . [ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَکیک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ رکیک ب معنی مرد ناکس و سست رای و ضعیف العقل و آنکه بر اهل خود غیرت ندارد، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (از آنندراج ). رجوع به رکیک شود. || ج ِ رِک یارَک ّ به معنی باران ریزه است . (آنن
خرد نوریلغتنامه دهخداخرد نوری . [ ] (اِخ ) نامش میرزا علی مردان . در اصفهان به اکتساب کمالات متداوله پرداخته و بنا در قَدْح و مدح نهاده و عمر را به اهاجی رکیکه بسر رسانیده پس توبه کرد. در سال 1098 هَ . ق . در نخجوان درگذشت . این اشعار از اوست :دلم خلد برینست
اصفهانیلغتنامه دهخدااصفهانی . [ اِ ف َ ] (اِخ ) شرف الدین عبدالمؤمن بن هبةاﷲ اصفهانی یا اصبهانی ، معروف به شفروه . در اواسط قرن دهم هجری شهرت یافت . او راست : اطباق الذهب در مواعظ و خطب که به شیوه ٔ اطواق الذهب زمخشری تألیف شده است . (از معجم المطبوعات ). وی محمد شفروه از مردم شفروه بود که اکن
رکیکلغتنامه دهخدارکیک . [ رَ ] (ع ص ) به معنی رُکاک است و مذکر و مؤنث در آن یکی است . ج ، رِکاک و رَکَکَة. (از اقرب الموارد). مرد ناکس سست رای و ضعیف عقل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سست رأی و ضعیف . (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی ص 2). فرومایه . (یادد
طوفان مازندرانیلغتنامه دهخداطوفان مازندرانی . [ ن ِ زَ دَ ] (اِخ ) اسمش میرزا طیب و اصلش از ملک هزارجریب من توابع دارالمرز مازندران بوده . پس از تحصیل کمالات و کسب مقالات مهاجرتی و مسافرتی بعراق عجم پذیرفته ، در صفاهان اهاجی رکیکه گفته و شنفته از معاصرین حاج لطفعلی بیگ آذر و سایر شعرای آن عهد بمزید ظراف