راه چوبکِشیskidding road, skid roadواژههای مصوب فرهنگستانگذرگاهی که در آن عملیات راهسازی انجام شده است و مسیر چوبکِشی را به انبارگاه متصل میکند
تایر راهسازیoff-the-road tyre, off-the-road, OTRواژههای مصوب فرهنگستانتایر خودروهای مخصوص عملیات راهسازی و ساختمانی و معدنی
رهنگاشت 1road mapواژههای مصوب فرهنگستاننگاشت حاصل از شناسایی و ارزیابی تحولات آینده که حرکت بهسوی اهداف موردنظر را در اختیار تصمیمسازان قرار میدهد
راه اصلیmajor roadواژههای مصوب فرهنگستانراهی که با توجه به عرض آن یا حجم یا سرعت حرکت وسایل نقلیه بر دیگر راهها اولویت دارد
flangeدیکشنری انگلیسی به فارسیفلنج، پخش رگه معدن، لبه بیرون امده چرخ، پیچ سر تنبوشه، برجستگی، لبه دار کردن، پخش کردن
flangesدیکشنری انگلیسی به فارسیفلنج ها، پخش رگه معدن، لبه بیرون امده چرخ، پیچ سر تنبوشه، برجستگی، لبه دار کردن، پخش کردن
عرقدیکشنری عربی به فارسیراه ابي( ) , رگه معدن , سنگ طلا , هرچيزشبيه راه ابي , عرق بدن , کارسخت , عرق ريزي , خوي , عرق کردن , عرق , مشقت کشيدن , وريد , سياهرگ , رگه , حالت , تمايل , روش , رگ دار کردن , رگه دار شدن
رگهلغتنامه دهخدارگه . [ رَ گ َ / گ ِ ] (اِ) هر یک از طبقات خشت و آجر که بنا چیند. (یادداشت مؤلف ). رشته ٔ خشت . (مهذب الاسماءذیل لغت ساف و عرق ). رج . رگ . رجوع به رگ شود. || یک رشته خون و مانند آن در مایعی دیگر. خون باریک و دراز در میان خلط. (یادداشت مؤلف
رگهفرهنگ فارسی عمید۱. هرچیز شبیه به رگ و به شکل رشتۀ دراز.۲. رشتۀ باریکی از خون و مانند آن در مایع دیگر.۳. هر طبقه از مواد معدنی قابل استفاده که بتوان استخراج کرد.۴. اصل؛ نسب؛ نژاد: دورگه.
رگهفرهنگ فارسی معین(رَ گِ یا گَ) (اِمر.) 1 - هرچیز که مانند رگ باشد مانند: رگة دیوار، رگة قالی . 2 - رشته معدنی ، قسمتی از تشکیلات و ترکیبات معدنی قابل استفاده که به صورت رگه ها و رشته هایی درون طبقات دیگر زمین قرار گرفته اند.
داورگهلغتنامه دهخداداورگه .[ وَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) محکمه . داورگاه : به داورگه نشاندی داوران رابکندی بیخ و بن بدگوهران را.فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
درگهلغتنامه دهخدادرگه . [ دَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) درگاه . جای در. مدخل خانه . در خانه . آنجا از خانه که در است : پرستنده تازانه ٔ شهریاربیاویخت از درگه ماهیار. فردوسی .درگه میران غز درشکنی نیمروزچون در افراسیاب نیم شبان روستم .<
دوبرگهلغتنامه دهخدادوبرگه . [ دُ ب َ گ َ / گ ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) دوبرگ . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوبرگ شود. || علفی مشهور است . برادر سه برگه که در چمنزارها روید و زیاده از دو برگ نشود و بغایت زیبا و خوش آیند است . || کنایه از دو لب ساده زنخان . (لغت محلی
دورگهلغتنامه دهخدادورگه . [ دُ رَ گ َ / گ ِ ] (ص نسبی ) دوتخمه . دورگ . اسب یا حیوانی که از دو جنس مختلف باشد. اسبی که نژاد وی آمیخته شده باشد. (ناظم الاطباء): اسب دورگه ؛ اسب دوتخمه . عربی و ترکمانی . اکدش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دورگ شود. || مطلق آمیختگی
پیکارگهلغتنامه دهخداپیکارگه . [ پ َ / پ ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) پیکارگاه . میدان جنگ . حربگاه . جنگ جای . رزمگه : از برای آنکه در پیکارگه روی هواپرستاره آسمانی کردی از دود و شرار. مسعودسعد.دوزخی شد عرصه