ریزه وندلغتنامه دهخداریزه وند. [ زِ وَ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . دارای 300 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ مرک تأمین می شود. محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و چغندرقند و صیفی و راه آن ماشین رو است . خربزه ٔآنجا معروف است . (از فرهنگ جغرافیایی ایر
ریزه وندلغتنامه دهخداریزه وند. [ زِ وَ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . دارای 115 تن سکنه . آب آن از سراب نیلوفر تأمین می شود. محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و برنج و چغندرقند و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="
ریزه ریزهلغتنامه دهخداریزه ریزه . [ زَ / زِ زَ / زِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) پاره پاره . ذره ذره . پارچه پارچه . (ناظم الاطباء). هسیس . (منتهی الارب ) : ریزه ریزه صدق هرروزه چراجمع می ناید در این انبار
ریزه وندگلینلغتنامه دهخداریزه وندگلین . [ زِ وَگ َ ] (اِخ ) نام طایفه ای است در دهستان باوندپور بخش مرکزی شاه آباد، بین حسن آباد چهارزبر و تنگ شوهان . تابستانها ساکن و زمستانها به گرمسیر ریزوند گیلان غرب می روند. دارای 260 تن سکنه . شغل آنها زراعت دیم در ییلاق و گله
ریزه وند (ریزوند)واژهنامه آزادقدیمی ترین مردمان و ساکنان اولیه پشتکوه ایلام که قبل از ورود خان والی ابوقداره به پشتکوه در آنجا سکونت داشتند و از نظام ایلیاتی که مقام آن توشمالی بود برخوردار بودند که بعد از ورود والی ابوقداره ،به پشتکوه طی چند جنگ ایل ریزه وند از هم پاشید و والی در پشتکوه مستقر شد . بعد از حدود 120سال شخصی به نام
چرداولواژهنامه آزاد(کردی؛ ایلام) چرداول، چاردول یا چهار دول؛ یعنی سرزمین حاصلخیری که از چهار دره تشکیل شده است (دول در کردی به معنی سرزمین حاصلخیز و هموار است). شهرستان چرداول در شمال شرقی ایلام و بین دو کوه وردلان و لنه قرار دارد. در این منطقه، ایل باستانی ریزوند زندگی می کنند. از سمت شمال، همسایۀ ایل خزل و از جنوب ه
ریزهلغتنامه دهخداریزه . [ زِ ] (اِخ ) دهی از بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 231 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده ٔ آنجا غلات ، بنشن ، زیره و صنایع دستی آنجا قالیچه و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ریزهلغتنامه دهخداریزه . [زَ / زِ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . دارای 231 تن سکنه . آب آن از قنات و محصولات عمده ٔ آنجا غلات و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ریزهلغتنامه دهخداریزه . [ زَ / زِ ] (ص ، اِ) پارچه . قطعه . خرده . خرده ٔ کوچک از هر چیزی . (ناظم الاطباء). خرد. (شعوری ج 2 ص 20). صغیر.سخت خرد. بسیار ریز. (یادداشت مؤلف ). هرچه در غایت خردی
ریزهفرهنگ فارسی عمیدریز؛ خرد؛ کوچک؛ خرده و اندکی از چیزی.⟨ ریزهریزه: خردهخرده؛ پارهپاره؛ ریزریز.
دل ریزهلغتنامه دهخدادل ریزه . [ دِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ریزه دل . دل خرد و ناچیز و ناقص . دل که استعداد کسب عوالم روحانی ندارد. (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : این چنین دل ریزه ها را دل مگوسبزوار اندر ابوبکری مجو.<p class="
حسن آباد آب ریزهلغتنامه دهخداحسن آباد آب ریزه . [ ح َ س َ دِ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرون بخش نجف آباد شهرستان اصفهان در 50 هزارگزی باختر نجف آباد و نه هزارگزی جنوب شوسه ٔ نجف آباد به دامنه . جلگه و معتدل است . 240 تن سکنه ٔ فارسی
خاک ریزهلغتنامه دهخداخاک ریزه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) خاکی که از پرویزن و نظایر آن بدر کرده باشند، مقابل خاک درشت . کِدیَون . (منتهی الارب ).
خرده ریزهلغتنامه دهخداخرده ریزه . [ خ ُ دَ / دِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) چیزهای بسیار کوچک . آشغال . ریزه پیزه . خرت و پرت . خرده ریز.
خوان ریزهلغتنامه دهخداخوان ریزه . [ خوا / خا زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ریزه ٔ خوان . ته سفره . ته مانده ٔ سفره : چون بخوان ریزه ٔ تو پروردم نعمت از خوان تو بسی خوردم . نظامی .<b