ریسة پلکانیechelonواژههای مصوب فرهنگستانریسهای، ویژة جاده، که در آن دوچرخهسواران، برای مقابله با باد ناموافق با آرایش پلکانی و بهصورت نوبتی در باد یکدیگر میخوابند
ریشه ریشهلغتنامه دهخداریشه ریشه . [ ش َ / ش ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) پوشیده شده از ریشه ها. (ازناظم الاطباء). ریش ریش . پرریشه . هر چیزی با ریشه ٔ فراوان از او آویخته . || به قسمتهای کوچک ازهم جدا شده به درازا. (یادداشت مؤلف ) <sp
رئیسةلغتنامه دهخدارئیسة. [رَ س َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث رئیس . رجوع به رئیس شود.- اعضاء رئیسه ؛ اندامهای مهم تن . دل و دماغ و جگر و خایه را گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).- هیأت رئیسه ؛ اعضای برجسته وعالی رتبه ٔ یک مؤس
ریشةلغتنامه دهخداریشة. [ ش َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است ، یا نام دختر معاویةبن بکر،مادر مالک وحیدبن عبداﷲبن هبل است . (منتهی الارب ).
ریشةلغتنامه دهخداریشة. [ ش َ ] (ع اِ) یک پر مرغ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
حریسةلغتنامه دهخداحریسة. [ ح َ س َ ] (ع اِ) گوسپند به شب دزدیده . آن گوسپند که به شب بدزدند. ج ، حرائس . || دیوار از سنگ که برای گوسپندان سازند.
فریسةلغتنامه دهخدافریسة. [ ف َ س َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث فریس . || فریسةالاسد؛ آنچه شیر آن را بشکند و این وزن فعیلة به معنی مفعولة و تاء تأنیث برای معنی مبالغه است مثل نصیحت . ج ، فرایس . (از اقرب الموارد).
وریسةلغتنامه دهخداوریسة. [ وَ س َ ] (ع ص ) (ملحفة...) رنگ کرده با ورس . (از ناظم اطباء). مؤنث وریس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به وریس شود.
مریسةلغتنامه دهخدامریسة. [ م َرْ ری س َ ] (اِخ ) قریه ای است در مصر. (از معجم البلدان ). || ولایتی است در ناحیه ٔ صعید، خرهای معروف مصری را از این مکان می آورند که رونده ترین و بهترین خرها هستند. (از معجم البلدان ).
جریسةلغتنامه دهخداجریسة. [ ج َ س َ ] (ع اِ) گوسفندی که شب به دزدی رفته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).