زاری کردنلغتنامه دهخدازاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گریه و ناله کردن . نالیدن . گریستن : مستی مکن که نشنود او مستی زاری مکن که نشنود او زاری . رودکی .شو تا قیامت آید زاری کن کی رفته را بزاری بازآری . رودکی
زاری زارلغتنامه دهخدازاری زار. [ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )- به زاری زار ؛ زار زار : مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمدفرونشستم و بگریستم بزاری زار. فرخی .- || به خواری . به ذلّت . با مذلّت
زاریلغتنامه دهخدازاری . (اِخ ) شاعرعثمانی معاصر سلطان بایزیدخان است . وی اهل اسکوب بوده و بترکی غزل میگفته است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
زارچلغتنامه دهخدازارچ . (اِخ )یکی از چند پاره دهی است که بدست امیرمبارزالدین و نزدیکان او در یزد ساخته شده است . (تاریخ عصر حافظ تألیف دکتر غنی از تاریخ جدید یزد چ یزد). در فرهنگ جغرافیائی آمده : دیهی است از دهستان رستاق بخش اشکذراز بخش های یزد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" d
گریه و زاری کردنلغتنامه دهخداگریه و زاری کردن . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ وُ ک َ دَ] (مص مرکب ) گریه کردن توأم با آه و ناله . شیون کردن : و این جادوان دست بریده پیش آن جادوان گریه و زاری کردند و گفتند اگر شما بفریاد ما نرسیدما خود را هلاک کنیم . (اسکندرن
ابتهالفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دعا کردن ، زاری کردن . 2 - (اِمص .) زاری ، به زاری دعا کردن .
زاریلغتنامه دهخدازاری . (اِخ ) شاعرعثمانی معاصر سلطان بایزیدخان است . وی اهل اسکوب بوده و بترکی غزل میگفته است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
زاریلغتنامه دهخدازاری . (اِخ ) شاعری است از عثمانی ، از مردم توقات و آشنا بعلوم ریاضی . چندی کاتب دیوان شهزاده مصطفی عثمانی بود و مدتی نیز ناپدید گردید. اشعاری بترکی از وی نقل شده است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
زاریلغتنامه دهخدازاری . (اِخ ) شاعری است شیرازی که شعرهائی پرسوز میسروده و این بیت از او است :ز آتش عشق نه تنها جگرم میسوزدبس که بگریسته ام چشم ترم میسوزد.(از قاموس الاعلام ترکی ).
زاریلغتنامه دهخدازاری . (اِخ ) لقب ابراهیم بازرگان است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). وی از اعیان و متمولین بود و سلفی او را منسوب به زاره ٔ طرابلس دانسته است . (از معجم البلدان ). و رجوع به زاره شود.
زاریلغتنامه دهخدازاری . (اِخ ) از شعرای قرن نهم هجری است . میرعلی شیر نوائی آرد: مولانا زاری از خوش طبعان تازه است و این مطلع از اوست :چو سیل اشک ز چشم پرآب می آیددو دیده بر سر آن چون حباب می آید. (ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 88).</p
دل آزاریلغتنامه دهخدادل آزاری . [ دِ ] (حامص مرکب ) دلازاری . حالت و چگونگی دل آزار. آزرده دلی . آزرده خاطری : روی زرد و دو رخ دو رود روان ازروان زاری و دل آزاری . ؟ (از ترجمان البلاغه ٔ رادویانی ).زود بیند ز تو دل آزاری هرکه یابد
پوربهای اسفزاریلغتنامه دهخداپوربهای اسفزاری . [ ب َ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) شاعری معاصر غوریان در قرن ششم هجری . وی در باب جنگ و جدال قطب الدین اسفزاری و مردم سیستان با سلطان غیاث الدین ، این اشعار را ساخته است :شاها دگر به پشتی سستان سیستان آهنگ جنگ لشکر ایرانیان مکن ریش و بروت بیش نیند اهل سیس
پیام گزاریلغتنامه دهخداپیام گزاری . [ پ َ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل پیام گزار. رسالت . قاصدی . پیامبری .