زاقف روبیلغتنامه دهخدازاقف روبی . [ ق ِ ف ِ با ] (اِخ ) قریه ای است از قرای نهر عیسی . (از مراصد الاطلاع چ بریل ).
زاقفلغتنامه دهخدازاقف . [ ق ِ ] (اِخ ) قریه ای است درنواحی نیل . (از معجم البلدان ). قریه ای است از نواحی رود نیل جزء عمل قوسان . (از مراصد الاطلاع چ بریل ).
جاکولغتنامه دهخداجاکو. (اِ) در لهجه ٔ گیلان چوبی که بدان برنج کوبند. چوب مخصوصی است که شلتوک را از ساقه جدا میکند این واژه از دو جزء تشکیل شده است . «جا aَJ» به معنای جو و «کو ku» به معنای کو
زقولغتنامه دهخدازقو. [ زَق ْوْ ] (ع مص ) بانگ کردن کوف . (تاج المصادر بیهقی ). بانگ کردن بوم نر. (آنندراج ) زُقاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به زقاء شود.
زقفلغتنامه دهخدازقف . [ زَ ] (ع مص ) فروخوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زاقفلغتنامه دهخدازاقف . [ ق ِ ] (اِخ ) قریه ای است درنواحی نیل . (از معجم البلدان ). قریه ای است از نواحی رود نیل جزء عمل قوسان . (از مراصد الاطلاع چ بریل ).
زاقفلغتنامه دهخدازاقف . [ ق ِ ] (اِخ ) قریه ای است درنواحی نیل . (از معجم البلدان ). قریه ای است از نواحی رود نیل جزء عمل قوسان . (از مراصد الاطلاع چ بریل ).