زبونکشلغتنامه دهخدازبونکش . [ زَ ک ُ ] (نف مرکب ) زیردست آزار. عاجزآزار. (ناظم الاطباء). مظلوم کش . پایمال کننده ٔ حق مظلوم : گرچه در داوری زبونکش نیست از حسابش کسی فرامش نیست . نظامی .این ده که حصار بیهشان است اقطاع ده زبون کشان
زبون کشیلغتنامه دهخدازبون کشی . [ زَ ک ُ ] (حامص مرکب ) زبون کش بودن . زیردست آزار بودن . مظلوم کشی . حق کشی در مورد زیردستان و مظلومان . رجوع به زبونکش شود.
فرامشلغتنامه دهخدافرامش . [ ف َ م ُ ] (اِ) مخفف فراموش که از یاد رفتن و از خاطر محو شدن باشد. (برهان ). فراموش . فرامشت : گرچه در داوری زبونکش نیست از حسابش کسی فرامش نیست . نظامی .ترکیب ها:- فرامش شدن .