زبونی کشیدنلغتنامه دهخدازبونی کشیدن . [زَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) زبون شدن . (آنندراج ). تحمل خواری . خفت کشیدن . تن به زبونی دادن : بدین خوبی چنین درمانده چونی چرا چندین کشی آخر زبونی . جامی .رجوع به ز
ساحلسراcabanna 1, plage 1 (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ تأسیسات رفاهی یا تفریحی یا اقامتی کنار ساحل * واژۀ "پلاژ" در زبان فرانسوی به مفهوم ساحل است، اما در تداول عامه فارسیزبانان به معنی فوق به کار میرود.
زبونیلغتنامه دهخدازبونی . [ زَ ] (حامص ) ضعف و ناتوانی و سستی و عجز. || خواری و ذلت . (ناظم الاطباء). خوارشدگی . فرومایگی . قزم . (از منتهی الارب ). زیردستی . فاقد شوکت و موقع اجتماعی بودن . ضد محتشمی : چنین گفت از آن پس که بر دشت جنگ زبونیست بر کار کردن درنگ .<
زبونی دیدنلغتنامه دهخدازبونی دیدن . [ زَ دی دَ ] (مص مرکب ) خواری کشیدن . (آنندراج ). رجوع به زبون ، زبون شدن ، زبون گشتن ، زبونی کشیدن ، و زبونی شود.
زبونلغتنامه دهخدازبون . [ زَ ] (ص ) خوار. (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). زیردست . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ). بیمقدار. ناچیز. حقیر. ذلیل . توسری خور. ستمکش . فاقد مقام و موقع در میان مردم یا در محیطی خاص . رجوع به زبون شدن ، زبونی کشیدن و دیگر ترکیبات
کشیدنلغتنامه دهخداکشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص ) (از: کش + یدن ، پسوند مصدری ) بردن . گسیل داشتن . سوق دادن . از جای به جائی نقل مکان دادن . (یادداشت مؤلف ). بردن از جایی به جای دیگر. نقل کردن . منتقل ساختن : که گستهم و بندوی را کرد
زبونیلغتنامه دهخدازبونی . [ زَ ] (حامص ) ضعف و ناتوانی و سستی و عجز. || خواری و ذلت . (ناظم الاطباء). خوارشدگی . فرومایگی . قزم . (از منتهی الارب ). زیردستی . فاقد شوکت و موقع اجتماعی بودن . ضد محتشمی : چنین گفت از آن پس که بر دشت جنگ زبونیست بر کار کردن درنگ .<
زبونیلغتنامه دهخدازبونی . [ زَ ] (حامص ) ضعف و ناتوانی و سستی و عجز. || خواری و ذلت . (ناظم الاطباء). خوارشدگی . فرومایگی . قزم . (از منتهی الارب ). زیردستی . فاقد شوکت و موقع اجتماعی بودن . ضد محتشمی : چنین گفت از آن پس که بر دشت جنگ زبونیست بر کار کردن درنگ .<