زحمت کم کردنلغتنامه دهخدازحمت کم کردن . [ زَ م َ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب )(در تداول عامه ٔ امروز پارسی زبانان ) رفع تصدیع کردن و زحمت بر گرفتن . این ترکیب بیشتر بعنوان تعارف و گاه نیز برای طنز و سخریه بکار میرود و در مورد اخیرگویند مخاطب خود را که احیاناً صاحب خانه و میزبانست در حقیقت متهم میکند به این
زهمتلغتنامه دهخدازهمت . [ زِ م َ ] (از ع ، اِ) بوی گوشت و بوی ماهی خام . (برهان ) (از غیاث ) (ناظم الاطباء). رجوع به زُهْمة و ماده ٔ بعد شود.
زهمتلغتنامه دهخدازهمت . [ زُ م َ ] (ع اِ) زُهْمة. باد گنده . بوی ریم و چربش . بوی گوشت چرب متعفن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زُهْمة شود.
زحمتفرهنگ فارسی عمید۱. رنج و آزردگی.۲. [قدیمی] به هم فشارآوردن و یکدیگر را در فشار گذاشتن؛ انبوهی کردن؛ زحام.۳. [قدیمی] انبوهی.⟨ زحمت دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] باعث زحمت شدن؛ رنج و آزار دادن؛ اذیت کردن.⟨ زحمت کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه] رنج کشیدن؛ رنج بردن؛ تحمل رنج و مشقت کردن.
زحمتلغتنامه دهخدازحمت . [ زَ م َ ] (از ع ، مص ، اِمص ) انبوهی . (صراح ) (منتهی الارب ) (از فرهنگ نظام ) (آنندراج ). اسم است از زحم . (از متن اللغة) (مؤید الفضلا) : بر اثر استادم برفتم تاخانه ٔ خواجه ٔ بزرگ زحمتی دیدم و چندان مردم نظاره که آنرا اندازه نبود. (تاریخ بیهق
زحمت برگرفتنلغتنامه دهخدازحمت برگرفتن . [ زَ م َ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) رفع مزاحمت و تصدیع کردن . زحمت کم کردن . کنایت از رفتن ، ترک گفتن کسی . || زحمت چیزی را بر گرفتن (ازخود یا دیگری )؛ آنرا از میان بردن . نابود ساختن . معدوم کردن : تاختن آورد هجر، تیغ بلا آخته
زحمت بردنلغتنامه دهخدازحمت بردن . [ زَ م َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) رنج بردن . تحمل رنج و دشواری کردن : مشو تا توانی ز رحمت بری که زحمت برندت چو زحمت بری . (بوستان ).مسلم کسی را بود روزه داشت که درمانده ای را دهد نان و چاشت وگرنه چه
نفایهلغتنامه دهخدانفایه . [ ن َ ی َ / ی ِ ] (از ع ، ص ) پول قلب ناسره . (ناظم الاطباء). نبهره . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به نفایة شود : گفتا ز کفر پاک شود شهرهای روم گفتم چنانکه سیم نفایه میان گاز. <p class="author
ناقدلغتنامه دهخداناقد. [ ق ِ ] (ع ص ) سره کننده ٔ درهم ها. (ناظم الاطباء). تمیزدهنده ٔ میان پول سره و ناسره . (فرهنگ نظام ). صراف . (از سمعانی ). سیم گزین . (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات ). سره کننده ٔ درم و دینار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). صیرفی . (از الانساب سمعانی ). سره گر. نقاد <span clas
چونلغتنامه دهخداچون . (حرف اضافه ) در پهلوی چیگون مرکب ازچی (چه ) و گون و گونه که بمعنی قسم و رنگ است و مخفف آن چو میباشد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). برای تشبیه آید و بمعنی مانند است . (از غیاث اللغات ). مثل و مانند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). همال . همتای . کُفْو.
زحمتفرهنگ فارسی عمید۱. رنج و آزردگی.۲. [قدیمی] به هم فشارآوردن و یکدیگر را در فشار گذاشتن؛ انبوهی کردن؛ زحام.۳. [قدیمی] انبوهی.⟨ زحمت دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] باعث زحمت شدن؛ رنج و آزار دادن؛ اذیت کردن.⟨ زحمت کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه] رنج کشیدن؛ رنج بردن؛ تحمل رنج و مشقت کردن.
زحمتلغتنامه دهخدازحمت . [ زَ م َ ] (از ع ، مص ، اِمص ) انبوهی . (صراح ) (منتهی الارب ) (از فرهنگ نظام ) (آنندراج ). اسم است از زحم . (از متن اللغة) (مؤید الفضلا) : بر اثر استادم برفتم تاخانه ٔ خواجه ٔ بزرگ زحمتی دیدم و چندان مردم نظاره که آنرا اندازه نبود. (تاریخ بیهق
زحمتدیکشنری فارسی به انگلیسیbother, discomfort, distress, inconvenience, labor, matter, pains, tax, toil, travail, trouble
زحمتفرهنگ فارسی معین(زَ مَ) [ ع . زحمة ] 1 - (مص ل .) انبوه کردن . 2 - (اِمص .) ازدحام . 3 - رنج و آزردگی . 4 - (اِ.) بیماری . 5 - در فارسی : دردسر.
پرزحمتلغتنامه دهخداپرزحمت . [ پ ُ زَ م َ ] (ص مرکب ) پرانبوهی . و در تداول فارسی پررنج . پرمشقت . که رنج و مشقت بسیار دارد.
بی زحمتلغتنامه دهخدابی زحمت . [ زَ م َ ] (ق مرکب ) (از: بی + زحمت ) بی رنج .بدون مشقت . || سهل . آسان . (فرهنگ فارسی معین ). || لطفاً (در تداول عامه ). این کلمه را بگاه خواهش چیزی در مقام ادب از کسی بکار برند.
زحمتفرهنگ فارسی عمید۱. رنج و آزردگی.۲. [قدیمی] به هم فشارآوردن و یکدیگر را در فشار گذاشتن؛ انبوهی کردن؛ زحام.۳. [قدیمی] انبوهی.⟨ زحمت دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] باعث زحمت شدن؛ رنج و آزار دادن؛ اذیت کردن.⟨ زحمت کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه] رنج کشیدن؛ رنج بردن؛ تحمل رنج و مشقت کردن.