زخمیلغتنامه دهخدازخمی . [ زَ ] (ص نسبی ) خسته و مجروح . (آنندراج ) (بهار عجم ). مجروح و زخمدار. (ناظم الاطباء) : دل زخمی یک بادیه خار است ببینیدتا آن مژه مشغول چه کار است ببینید. میان ناصرعلی (از آنندراج ).|| (در تداول عامه ) حبوبی
زخمیلغتنامه دهخدازخمی . [ زَ ] (ص نسبی ) خسته و مجروح . (آنندراج ) (بهار عجم ). مجروح و زخمدار. (ناظم الاطباء) : دل زخمی یک بادیه خار است ببینیدتا آن مژه مشغول چه کار است ببینید. میان ناصرعلی (از آنندراج ).|| (در تداول عامه ) حبوبی
زخمیلغتنامه دهخدازخمی . [ زَ ] (ص نسبی ) خسته و مجروح . (آنندراج ) (بهار عجم ). مجروح و زخمدار. (ناظم الاطباء) : دل زخمی یک بادیه خار است ببینیدتا آن مژه مشغول چه کار است ببینید. میان ناصرعلی (از آنندراج ).|| (در تداول عامه ) حبوبی
یک زخمیلغتنامه دهخدایک زخمی . [ ی َ / ی ِ زَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی و عمل یک زخم : صبح یک زخمی دوشمشیری داد مه را ز خون خود سیری . نظامی .ای قایم افصح القبایل یک زخمی اوضح الدلایل .<p cl
خوردگی زخمیscab corrosionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خوردگی که در زیر پوششهای معیوبی که به قطعه نچسبیده است، رخ میدهد
خوردگی زردزخمیringworm corrosionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خوردگی موضعی در دیوارۀ لولههای نفت خام براثر شیو حرارتی و حملۀ عوامل خورندۀ محیطی در مجاورت فلز