ونگ زدنلغتنامه دهخداونگ زدن . [ وَ / وِ زَ دَ ] (مص مرکب )در تداول ، بانگ زدن با گریه . آواز دادن . زار زدن .
تنشغلغتنامه دهخداتنشغ. [ ت َ ن َش ْ ش ُ ] (ع مص ) نعره زدن و گریه در سینه گردانیدن چندانکه بیهوشی نزدیک گردد، و انما یفعل ذلک تشوقاً او اسفاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث : لاتعجلوا بتغطیة وجه المیت حتی ینشغ او یتنشغ. (اقرب الموارد).
آهرمنیلغتنامه دهخداآهرمنی . [ هَِ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به آهرمن .- کلمات آهرمنی ؛ کلمات زشت و نیز آن کلمات که بجای کلمه های خوب آرند بقصد ایذاء و تخفیف و اهانت ، مانند درائیدن و لاییدن به معنی گفتن .ترکیدن ، بجای زادن . تمرگیدن ، بجای نشستن یا خفتن . کپیدن و کپه ٔ
زمزملغتنامه دهخدازمزم . [ زَ زَ ] (اِخ ) چاهی است نزدیک خانه ٔ کعبه شرفها اﷲ. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از غیاث ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از اقرب الموارد) (از برهان ). و بمعنی آب آن چاه نیز آمده . (آنندراج ). نام چشمه یا چاهی است نزدیک کعبه که با سودن پای اسماعیل پسر ابراهیم صلو
زدنفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی را با فشار و به طور ناگهانی به جایی کوبیدن: تخم مرغ را زد به دیوار.۲. (مصدر لازم) وارد کردن فشار یا ضربه به چیزی: زد توی سر خودش.۳. [عامیانه، مجاز] نصب کردن؛ چسباندن: تابلو را به دیوار زدم.۴. وارد کردن ضربه به کسی؛ کتک زدن.۵. مورد اصابت گلوله قرار دادن: از پشت زدندش.<
زدنلغتنامه دهخدازدن . [ زَ دَ ] (مص ) پهلوی ، ژتن و زتن از ریشه ٔ ایرانی قدیم : جتا، جن . اوستا: گن (بارتولمه 490) (نیبرگ 258). پارسی باستان ریشه ٔ: اَجَنَم ، جَن (کشتن ). هندی باستان ریشه ٔ: هنتی هن و گم (مضروب کردن ، کشتن
زدندیکشنری فارسی به عربیابتر , اثر , احقن , اصبح , اضرب , انجز , توة , دقة , ذبابة , ربطة , سديم , شاب , شريحة , صفعة , صوت , ضربة , قطع , کدمة , لمس , مسرحية , مسمار , مطرقة , نبتة , نفوذ , وکزة
زدندیکشنری فارسی به انگلیسیaffix, beat, blow, bust, clip, clout, cut, dash, deal, delete, dig, hew, excision, knock, lop, nip, omit, pare, pin, poke, poll, prune, pulsate, rob, send, smash, sock, steal, stick, strike, treat, whip, whisk
دامن زدنلغتنامه دهخدادامن زدن . [ م َ زَ دَ ](مص مرکب ) حرکت دادن دامن باد کردن را. بحرکت دادن دامن باد کردن یا باد زدن چیزی را چون آتش و غیره .- دامن زدن آتش ؛ افروختن آتش . شعله ور کردن آن .- دامن زدن آتش فتنه ؛ غلیظ کردن شر و فتنه . (لغ
دانه زدنلغتنامه دهخدادانه زدن . [ ن َ / ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) دانه جستن از بدن هنگام ابتلای ببرخی بیماریها چون بیماری آبله مرغان و سرخک و جز آن . دانه جستن . برآمدگی خرد پیدا آمدن در بدن از آبله و غیره .
داو زدنلغتنامه دهخداداوزدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) بنوبت بازی کردن .- داوتمامی زدن ؛ ادعای کمال کردن . دعوی کمال کردن .
دایره زدنلغتنامه دهخدادایره زدن . [ ی ِ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) حلقه بستن . دائره بستن . || زدن دورویه و دف . نواختن دایره .به نوازش درآوردن دورویه . رجوع به دائره زدن شود.
دبدبه زدنلغتنامه دهخدادبدبه زدن . [ دَ دَ ب َ / ب ِ زَ دَ] (مص مرکب ) طبل زدن . دهل و نقاره زدن . طبلک زدن .- دبدبه ٔ بندگی زدن ؛ آشکارا و برملا اظهار بندگی کردن : با فلک آن دم که نشینی به خوان پیش من اف