جتjetواژههای مصوب فرهنگستانبادهای نسبتاً قوی متمرکز در یک جریان باریک در جوّ متـ . جریان جتی jet stream
جت افریقاییAfrican jetواژههای مصوب فرهنگستانیک جت شرقی ترازپایین در ماههای تابستانی بر روی کویر صحرا در شمال افریقا
اِحْتَدَمَ الصَّراعُدیکشنری عربی به فارسیدرگيري بالا گرفت , کشمکش شدت پيدا کرد , زد و خورد شدت يافت , جنگ بالا گرفت
زدلغتنامه دهخدازد. [ زَ ] (مص مرخم ، اِ مص )لطمه و ضرب و صدمه و مشت و کوب . (ناظم الاطباء). زدن . و در ترکیب بکار رود.- زد و برد ؛ زدن و بردن .- زد و بند ؛ زدن و بستن .- زد و خورد ؛ زدن و خوردن .- <span
زدلغتنامه دهخدازد. [ زَ / زِ ] (اِ) ماده ٔ چسبناک که از درخت و گیاه بیرون می تراود و لفظ عربیش صمغ است و در تداول عامه آنرا با فتح زاء خوانند. (فرهنگ نظام ). گویا در آخر بعض کلمات مرکب بمعنی صمغ است مانند بارزد، بام زد، بیرزد، تبرزد، یا طبرزد و کنگرزد. (یاد
زدفرهنگ فارسی عمید۱. = زدن۲. زده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زبانزد، گوشزد.⟨ زدوبند: [عامیانه، مجاز] ساختوپاخت و سازش نهانی دو یا چندتن برای پیش بردن کاری یا بهدست آوردن چیزی.⟨ زدوخورد:۱. یکدیگر را کتک زدن.۲. [مجاز] جنگ.
در نزدلغتنامه دهخدادر نزد. [ دَ ن َ دِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) نزد.در خدمت . در پیش . نزدیک . عند. (ناظم الاطباء). لدی .
دردزدلغتنامه دهخدادردزد. [ دَزَ ] (ن مف مرکب ) دردزده . دردمند. علیل : زمین خاک شد بوی طیبش توئی جهان دردزد شد طبیبش توئی .نظامی .
درم دزدلغتنامه دهخدادرم دزد. [ دِ رَ دُ ] (نف مرکب ) آنکه درم دزدد. دزد درم . || (اِ مرکب ) قُرْنَبی ̍،و آن جنسی است از خبزدوک و خبزدو. (مهذب الاسماء). جعل . (ناظم الاطباء). درم دوز. و رجوع به درم دوز شود.
درمان مزدلغتنامه دهخدادرمان مزد. [ دَ م ُ ] (اِ مرکب ) حق العلاج . (یادداشت مرحوم دهخدا). حق المعالجه .
دزدلغتنامه دهخدادزد. [ دُ ] (ص ،اِ) ترجمه ٔ سارق است . (آنندراج ). سارق و کسی که می دزدد و دزدی می کند و راهزن و قطاع الطریق . (ناظم الاطباء). رباینده ٔ مال دیگران .که مال دیگران نهانی برگیرد و برد. آنکه به نهانی ، و در سفرها آشکار، مال دیگران برد. آنکه مالی بسرقت برد. آنکه پیوسته سرقت کند.