خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زراندود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زراندود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) zar[']andud زراندوده؛ ویژگی فلزی که با لایهای از طلا پوشانده شده؛ زرنگار.
-
جستوجو در متن
-
مذهب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mozahhab زراندود؛ طلاکاریشده؛ زرکوبیشده.
-
مطلا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مطلّیٰ] motallā ۱. چیزی که آن را با چیز دیگر اندود کرده باشند؛ اندودشده.۲. روغنمالیشده.۳. زراندودشده.
-
مموه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] momavvah ۱. زراندود یا سیماندودشده.۲. آنچه ظاهرش خوب و باطنش بد باشد؛ دروغین.
-
تذهیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tazhib ۱. زراندود کردن؛ طلاکاری.۲. تزیین و نقشونگار دادن اوراق کتابهای خطی با آب زر و لاجورد.
-
سیفور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sa(e)yfur پارچۀ ابریشمی لطیف مانند دیبا و اطلس: ◻︎ چون روز سپید روی بنمود / سیفور سیاه شد زراندود (نظامی۳: ۴۵۹).
-
تمویه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamvih ۱. زراندود کردن؛ آبطلا دادن.۲. [مجاز] امری یا خبری را خلاف آنچه هست نمایاندن؛ باطل و غلطی را به لباس حق و درست جلوه دادن؛ تلبیس؛ تزویر.
-
اندود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'andud ۱. مادهای مثل کاهگل، گچ، یا سیمان که روی بام یا دیوار مالیده شود.۲. (بن ماضیِ اندودن) = اندودن۳. اندوده؛ مالیدهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زراندود، سیماندود، گلاندود.
-
طلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، مُمالِ طلاء] [قدیمی] teli ۱. [مجاز] طلا؛ زر.۲. (صفت) ویژگی زر خالصی که برای زراندود کردن فلزات دیگر کاربرد داشت: ◻︎ وجود مردم دانا مثال زرّ طلیست / که هر کجا که رود قدروقیمتش دانند (سعدی: ۱۲۰).۳. ضماد؛ مرهم.۴. (اسم مصدر) اندودن...
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp] ‹آو، او› 'āb ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد من...