زرجلغتنامه دهخدازرج . [ زَ ] (ع اِ) شور و آواز اسبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
زرجلغتنامه دهخدازرج . [ زَ ] (ع مص ) آهن بن نیزه زدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زرشلغتنامه دهخدازرش . [ ] (اِخ ) (طلا) لفظی است فارسی . کتاب استر 5:10، و او زوجه ٔ هامان بود که او را بر ارتکاب شرارت مشورت همی داد. (قاموس کتاب مقدس ).
زریزلغتنامه دهخدازریز. [ زَ ] (ع ص ) سبک و پاکیزه . عاقل . استواررای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). زیرک . هوشمند. (ناظم الاطباء).
زرجلغتنامه دهخدازرج . [ زَ ] (ع اِ) شور و آواز اسبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
زرجلغتنامه دهخدازرج . [ زَ ] (ع مص ) آهن بن نیزه زدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
خزرجلغتنامه دهخداخزرج . [ خ َ رَ ] (اِخ ) ابن علی بن العباس از صوفیان بود. رجوع به ابوطالب صوفی شود.
خزرجلغتنامه دهخداخزرج . [ خ َ رَ ] (اِخ ) نام قبیله ای است از انصار، این قبیله و قبیله اوس هر دو در مدینه زندگانی می کرده اند و از انصار بوده اند. (از انساب سمعانی ). رجوع به تاریخ گزیده ص 136، 142، <span class="hl" dir="ltr"
خزرجلغتنامه دهخداخزرج . [ خ َ رَ ] (ع اِ) باد سرد. || باد جنوب . || شیر بیشه .(منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
زرجلغتنامه دهخدازرج . [ زَ ] (ع اِ) شور و آواز اسبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
زرجلغتنامه دهخدازرج . [ زَ ] (ع مص ) آهن بن نیزه زدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).