زردوستلغتنامه دهخدازردوست . [ زَ ] (ص مرکب ) کنایه از بخیل . (آنندراج ). ممسک . بخیل . پول دوست . رذل . (ناظم الاطباء). بخیل و ممسک . (شرفنامه ٔ منیری ) : زردوست از دست جهان در پای پیل افتاده دان ما زیر پای دوستان ، زر پیل «؟» بالا ریخته .خا
زردپوستلغتنامه دهخدازردپوست . [ زَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) یکی از نژادهای پنجگانه است و مردم چین ، ژاپن ، هندوستان ، چین و تبت و مغول ها از این رسته اند. نژاد اصفر. ج ،زردپوستان . و رجوع به زرد و اصفر و نژاد زرد شود.
زردشتلغتنامه دهخدازردشت . [ زَ دُ ] (اِخ ) پسر آذرباد مهرسپندان موبد بزرگ اوایل عهد ساسانی که طبق روایت نسب وی به نه واسطه به زرتشت پیامبر می رسد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به آذرپاد شود.