زرسالغتنامه دهخدازرسا. [ زَ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) زرمانند. || بوته . || زر گداخته . || ریزه ٔ زر. (ناظم الاطباء). بهمه ٔ معانی رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 28 شود.
زرسپلغتنامه دهخدازرسپ . [ زَ رَ ] (اِخ ) پسر منوچهرشاه . (از فهرست ولف ). نام پسر منوچهر و برادر نوذر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : منوچهر را بد دو پور گزین دلیر و خردمند و بافرودین .یکی نام نوذر دگر چون زرسپ به میدان بمانند آذرگشسپ .<p class="author
زرسازلغتنامه دهخدازرساز. [ زَ ] (نف مرکب ) ترجمه ٔ صیاغ ... است . (آنندراج ) (بهارعجم ). زرگر. (ناظم الاطباء) : از آن زر می برد استاد زرسازکه با کفشیر پیوندد بهم باز.امیرخسرو (از آنندراج ).
زرسانلغتنامه دهخدازرسان . [ زَ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) زرمانند. || ریزه و پاره ٔ زر. || گلابتون و رشته ٔ زر و تار زر. (ناظم الاطباء).
زرسازلغتنامه دهخدازرساز. [ زَ ] (نف مرکب ) ترجمه ٔ صیاغ ... است . (آنندراج ) (بهارعجم ). زرگر. (ناظم الاطباء) : از آن زر می برد استاد زرسازکه با کفشیر پیوندد بهم باز.امیرخسرو (از آنندراج ).
زرسانلغتنامه دهخدازرسان . [ زَ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) زرمانند. || ریزه و پاره ٔ زر. || گلابتون و رشته ٔ زر و تار زر. (ناظم الاطباء).