زرپذیرلغتنامه دهخدازرپذیر. [ زَ پ َ ] (نف مرکب ) در شاهد زیر از نظامی بمعنی دهنده و بخشنده ٔ زر آمده است : تنگدستان ز من فراخ درم بیوگان سیر و بیوه زادان هم هرکه زر خواست ، زرپذیر شدم وآنکه افتاد دستگیر شدم .نظامی (هفت پیکر چ وحید ص
زیرگذرunderpassواژههای مصوب فرهنگستان1. قسمتی از راه که از زیر راه دیگر یا پل راهآهن بگذرد 2. معبری برای عبور عابر پیاده از زیر راه اصلی
زردارلغتنامه دهخدازردار. [ زَ ] (نف مرکب ) مالدار. (آنندراج ). توانگر. دولتمند. مالدار. پولدار. (ناظم الاطباء). دارنده ٔ زر. که زر دارد. غنی . با ثروت و نعمت : از غایت سخاوت زردار او تهی دست وز مایه ٔ قناعت درویش او توانگر. شرف الدین شفروه
دستگیرلغتنامه دهخدادستگیر. [ دَ ] (نف مرکب ) آخذ. دست گیرنده : دل سنگ بگذاشتندی به تیرنبودی کس آن زخم را دستگیر. فردوسی . || کسی که دست کسی را بدست برگیرد و بنوازد. (آنندراج ). گیرنده ٔ دست برای معاونت . (غیاث ) :</s