زرکشلغتنامه دهخدازرکش . [ زَ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت است که در بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زرکشلغتنامه دهخدازرکش . [ زَ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کسی که تارهای طلا و نقره کشد برای گلابتون و غیره . (آنندراج ). کسی که گلابتون می سازد و تارهای زر می کشد. (ناظم الاطباء). زرکشنده . آنکه تارهای زر به پارچه کشد. کسی که گلابتون سازد. (فرهنگ فارسی معین ) <span
زرکشفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که پیشهاش کشیدن تارهای زر به جامه یا پارچه است.۲. (صفت) زرکشیده؛ پارچهای که تارهای زر در آن به کار رفته.
زیرکشلغتنامه دهخدازیرکش . [ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) یکی از مقامات موسیقی قدیم . حسینی . (فرهنگ فارسی معین ).- زیرکش خاوران ؛ یکی از آهنگ های موسیقی . رجوع به آهنگ شود.- زیرکش عشیران ؛ یکی از آهنگ های موس
جرکزلغتنامه دهخداجرکز. [ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی آرد: جرکز مملکتی است به اقلیم ششم و صحاری و علف زارهای بسیار دارد و سکانش صحرانشین ، و معاش آن گروه از دواب و مواشی بود. (از نزهة القلوب ج 3 ص 267).
جگرکشلغتنامه دهخداجگرکش . [ ج ِ گ َ ک َ ] (نف مرکب ) غمخوار و محنت کش . (آنندراج ). اندوهگین . رجوع به جگرآشام و جگرخای شود.
زیرکشفرهنگ فارسی عمید۱. گوشهای در دستگاههای شور و نوا؛ حسینی.۲. [قدیمی] یکی از دوازده مقام موسیقی ایرانی؛ حسینی.
زرکشیلغتنامه دهخدازرکشی . [ زَ ک َ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن بهادر زرکشی فقیه شافعی . وی در اصل ترک بود ولی در مصر متولد شد و وفات یافت (745 - 794 هَ. ق .). تصانیف فراوانی در فنون دارد، از آن جمله است : الدیباج فی توضیح المنهاج
زرکشیدلغتنامه دهخدازرکشید. [ زَ ک َ / ک ِ ] (ن مف مرکب ) زرکشیده . پارچه ای که تارهای زر در آن کشیده باشند : بس که گران بد سلب زرکشیدحاجب از آن بار چو ابرو خمید. امیرخسرو (از آنندراج ).|| (نف مرکب )
زرکشیدهلغتنامه دهخدازرکشیده . [ زَ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زرکش . (آنندراج ). پارچه ای که تارهای زر در آن بکار برده باشند. زرکش . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زرکش (معنی دوم ) و زرکشید شود.
زرکشیلغتنامه دهخدازرکشی . [ زَ ک َ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن بهادر زرکشی فقیه شافعی . وی در اصل ترک بود ولی در مصر متولد شد و وفات یافت (745 - 794 هَ. ق .). تصانیف فراوانی در فنون دارد، از آن جمله است : الدیباج فی توضیح المنهاج
زرکشیدلغتنامه دهخدازرکشید. [ زَ ک َ / ک ِ ] (ن مف مرکب ) زرکشیده . پارچه ای که تارهای زر در آن کشیده باشند : بس که گران بد سلب زرکشیدحاجب از آن بار چو ابرو خمید. امیرخسرو (از آنندراج ).|| (نف مرکب )
زرکشیدهلغتنامه دهخدازرکشیده . [ زَ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زرکش . (آنندراج ). پارچه ای که تارهای زر در آن بکار برده باشند. زرکش . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زرکش (معنی دوم ) و زرکشید شود.
قاسم علی زرکشلغتنامه دهخداقاسم علی زرکش . [ س ِ ع َ زَ ک َ ] (اِخ ) یکی از دانشمندان عصر سلطان حسین میرزا است . وی از جمله ٔ اجله ٔ علماء کرام است و به کرم ذاتی و سخاوت جبلی امتیاز تمام دارد و از مبادی ایام صبی و اوائل نشو و نما همواره بر اکتساب علوم محسوس و مفهوم همت میگمارد از صنعت زرکوبی و زرکشی نی
مقیمای زرکشلغتنامه دهخدامقیمای زرکش . [ م ُ ی ِ زَ ک َ ] (اِخ ) از مردم رشت و از شاعران قرن یازدهم بود. از اوست :ماه ار به منزلش نه به دستور می رودحسنی ندارد از همگی نور می رودسحری است از کمان که بغل بازمی کندناز تو چون به خانه اش از دور می رود.و رجوع به تذکره ٔ نصرآبادی ص <span
طزرکشلغتنامه دهخداطزرکش . [ طَ زَ ک َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 10000گزی شمال ضیأآباد و 1000گزی راه عمومی . کوهستانی و معتدل با 466 تن سکنه . آب آن از