زرگدازیلغتنامه دهخدازرگدازی . [ زَ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل زرگداز. گداختن زر. قرار دادن طلا در کوره : چو روز از جهان کارسازی گرفت دمید آتش و زرگدازی گرفت .اسدی (گرشاسبنامه ).
زردوزیلغتنامه دهخدازردوزی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل زردوز. (فرهنگ فارسی معین ). چکن دوزی و شغل دوختن جامه رابا تارهای زر و گلابتون . (ناظم الاطباء) : به قدر شغل خود باید زدن لاف که زردوزی نداند بوریاباف . نظامی .|| (اِ مرکب ) محلی که