زغاسلغتنامه دهخدازغاس . [ زَ ] (اِ) بی آرامی و اضطراب که بواسطه ٔ عشق و محبت عارض می شود. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس ).
جغزلغتنامه دهخداجغز. [ ج َ ] (اِ) وق واق و غوک باشد و وزغ و غنموش و قماس و مکل و بزغ نیز خوانندش و به تازی غنجوی گویند. (اوبهی ) : هر چند که درویش پسر فغ زایددر چشم توانگران همه جغز آید. ابوالفتح بستی .رجوع به چغز شود.