زقوقیلغتنامه دهخدازقوقی . [ زَ ق َ قا ] (اِخ ) موضعی است میان فارس و کرمان . (منتهی الارب ) رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زقاقیلغتنامه دهخدازقاقی . [ زُ قی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به زقاق که کوچه و برزن باشد، یعنی مردم کوچه گرد و بی سر و پا. (ناظم الاطباء).
زقوقالغتنامه دهخدازقوقا. [ زَ ق َ ] (اِخ ) ناحیه ای میان فارس و کرمان . (از معجم البلدان ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زِیْقُوْکگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی پر حرف ، حراف ، وراج ، در گویش گنابادی معادل کسی است که گِرْگِرْ میکند.
تلخ جکوکلغتنامه دهخداتلخ جکوک . [ ت َ ج َ ] (اِ مرکب ) کاسنی صحرایی و معرب آن طرخشقوق باشد و به عربی یعضید گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). و آن را تلخ جوک نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). کاسنی بری . (ناظم الاطباء). رجوع به تلخ جوک شود.