زلوجلغتنامه دهخدازلوج . [ زَ ] (ع ص ) تیر لغزنده از کمان . || سریع و شتاب . || قدح زلوج ؛ کاسه ٔ زود لغزان از دست . || عقبة زلوج ؛ راه کوه دور و دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
جلوزلغتنامه دهخداجلوز. [ ج َ ] (اِ) فندق باشد و آن چیزی است مغزدار و معروف که خورند و بعضی گویند چلغوزه است . (برهان ). || بادام کوهی . (برهان ) (ناظم الاطباء). معرب آن جِلَّوز. (حاشیه ٔ برهان چ معین از تفسیر اللغات ).
جلوزلغتنامه دهخداجلوز. [ ج ِل ْ ل َ ] (معرب ، اِ) چلغوزه . (منتهی الارب ). بندق . (اقرب الموارد). فندق . (ناظم الاطباء). || (ص ) مرد فربه دلاور. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جلویزلغتنامه دهخداجلویز. [ ج ِ ] (اِ) بمعنی کمند باشد که بعربی مقود خوانند. || (ص ) بمعنی مفسد و غماز هم آمده است . (برهان ) : روا نبود زندان و بندوبست تنم اگر نه زلفک مشکین او بدی جلویز.(حاشیه ٔ برهان چ معین از لغت فرس 173)
زلوفلغتنامه دهخدازلوف . [ زَ ] (ع ص ) عقبة زلوف ؛ راه کوه دور و دراز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به زلوج شود.
زلوقلغتنامه دهخدازلوق . [ زَ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ تیزرفتار. رجوع به زلوخ شود. || عقبه ٔ دور و دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زلوج شود.
زلوخلغتنامه دهخدازلوخ . [ زَ ] (ع ص ) بئر زلوخ ؛ چاه که بر آن هر که رود پایش بلغزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ناقة زلوخ ؛ ماده شتر تندرو. (از اقرب الموارد). رجوع به زلوج شود.