سردهgenusواژههای مصوب فرهنگستانهفتمین رتبۀ اصلی در آرایهشناسی موجودات زنده، پایینتر از تیره و بالاتر از گونه
ژنهای اَرتاساختorthologous genesواژههای مصوب فرهنگستانژنهایی با توالیهای همسان و عملکرد یا عملکردهای یکسان در دو گونۀ متفاوت
ژنهای افزایشیadditive genesواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از ژنهای دگرهای و غیردگرهای که در بروز یک صفت کمّی اثر افزایشی دارند
زنشلغتنامه دهخدازنش . [ زَ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان عمارلو است که در بخش رودبار شهرستان رشت واقع است و 105 تن دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
زنشلغتنامه دهخدازنش . [ زَ ن ِ ] (اِمص ) مصدر دوم زدن . زخم . ضربت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اردوان و اسوباران فرازرسیدند و از چنان زنش اَفَد نمود، پرسید این زنش که کرد؟ (کارنامه ٔ اردشیر بابکان ترجمه ٔ صادق هدایت ص 9، یادداشت ایض
زنشbeat 1واژههای مصوب فرهنگستانتغییر دورهای دامنه در نتیجۀ دو موج سینوسی که بسامد آنها اندکی اختلاف دارد
زنشلغتنامه دهخدازنش . [ زَ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان عمارلو است که در بخش رودبار شهرستان رشت واقع است و 105 تن دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
زنشلغتنامه دهخدازنش . [ زَ ن ِ ] (اِمص ) مصدر دوم زدن . زخم . ضربت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اردوان و اسوباران فرازرسیدند و از چنان زنش اَفَد نمود، پرسید این زنش که کرد؟ (کارنامه ٔ اردشیر بابکان ترجمه ٔ صادق هدایت ص 9، یادداشت ایض
سرزنشلغتنامه دهخداسرزنش . [ س َ زَ ن ِ ] (اِمص مرکب ) نکوهش و ملامت . (آنندراج ). توبیخ . سرکوفت . سراکوفت . بیغاره . نکوهش : نه بیغاره دیدند بر بدکنش نه درویش را ایچ سوسرزنش . ابوشکور.چنین داد پاسخ که بر بدکنش نباید مگر کشتن و
وازنشلغتنامه دهخداوازنش . [ زَ ن ِ ] (اِمص مرکب ) عمل دفع و پس زدن . (از واژه های فرهنگستان ). رجوع به وازدن شود.