زنائیملغتنامه دهخدازنائیم . [ زْنا / زِ ] (اِخ ) «زنوئیمو» . شهری است در چکسلواکی (مراوی ) که 26000 تن سکنه و کارخانه های تهیه ٔ مواد غذائی و قند و آبجو دارد. و مارمون در سال 1809 م . در این شه
زناملغتنامه دهخدازنام . [ زُ ] (اِخ ) نی نواز هارون الرشید که در این فن بسیار ماهر و حاذق بود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به الفخری ص 174 و بعد آن شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زناملغتنامه دهخدازنام . [ زُ ] (ع اِ) سختی . بلا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
جنملغتنامه دهخداجنم . [ ج َ ن َ ](اِ) شکل و هیأت . صورت . قیافه . (ناظم الاطباء). || ذات . سرشت . طبیعت . (فرهنگ فارسی معین ): جنم فلانی بد است ، فلانی بدجنم است ؛ بدخو و بدخلق است .
زبان نشانهگذاری اَبَرمتنیhypertext markup language, HTMLواژههای مصوب فرهنگستانزبان برنامهسازی خاص تولید صفحات وب اختـ . زنگام