زهرآمیزلغتنامه دهخدازهرآمیز. [ زَ ] (ن مف مرکب ) آمیخته و سرشته ٔ بزهر. (ناظم الاطباء). زهرآمیغ. رجوع به ماده ٔ بعد شود.
آمیزلغتنامه دهخداآمیز. (نف مرخم ) به معنی آمیزنده ، در کلمات مرکّبه ، چون در مردم آمیز، رنگ آمیز و جز آن : امرد آنگه که خوبروی بودتلخ گفتار و تندخوی بودچون بریش آمد و بلعنت شدمردم آمیز و صلح جوی بود. سعدی . || (ن مف مرخم )ب