زهربارلغتنامه دهخدازهربار. [ زَ ] (نف مرکب ) زهربارنده . سم ریزنده . || کشنده . مهلک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زهر و دیگر ترکیبهای آن شود.
زهرپاشلغتنامه دهخدازهرپاش . [زَ ] (نف مرکب ) افشاننده ٔ زهر. زهربار : در کام افعی از لب و دندان زهرپاش در آرزوی بوسه ٔ شیرین چه مانده ای . خاقانی .رجوع به زهر و دیگر ترکیبهای آن شود.
گذارلغتنامه دهخداگذار. [ گ ُ ] (اِمص ) ریشه ٔ فعل گذاردن . گذاشتن . || عبور. مرور. گذشتن : هم به چنبر گذار خواهد بوداین رسن را اگرچه هست دراز. رودکی .اگر خود بهشتی وگر دوزخی است گذارش سوی چینود پل بود. اور