زهرخندهلغتنامه دهخدازهرخنده . [ زَ خ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) زهرخند : یکی زهرخنده بخندید شاه که من می نیارم در آن هیچ راه . فردوسی .پیداست ز زهرخنده ٔ من که مرابا این لب خندان چه دل پرخون است .
زهرخندلغتنامه دهخدازهرخند. [ زَ خ َ ] (اِ مرکب ) خنده ای را گویند که از روی قهر و غضب و خجالت کنند. (برهان ). خنده ای که از اعراض و خشم کنند. (فرهنگ رشیدی ). خنده ای از روی قهر و غضب و خشم و اغماض که از روی محبت و خوشی نباشد. (از انجمن آرا) (آنندراج ). خنده ای که بحالت قهر و خجالت کنند. (غیاث )
ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیاءالدین . [ ءُ دد ] (اِخ ) محمود الکابلی (حکیم )... عوفی گوید: از احداث شعرا و افاضل ائمه در غزنین بنزدیک داعی اختلاط داشتی و بمجاورت او استیناسی حاصل آمدی و این قطعه وچند رباعی بخط خود یادگار نبشته است . قطعه اینست :ایا در عالم عزّ و جلال و قدرت از قلت کمال کل ّ مو
خندهلغتنامه دهخداخنده . [ خ َ دَ / دِ ] (اِمص ) حالتی که در انسان بواسطه ٔ شعف و خوشحالی و بشاشت پیدا میشود و در آن حالت لب ها و دهان بحرکت می آیند و غالباً این حالت با آواز مخصوصی همراه است . ضحک .مضحکه . (ناظم الاطباء). از «خند» + «ه » (پسوند پدیدآورنده ٔ ا