جوائزلغتنامه دهخداجوائز. [ ج َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ جائز. (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). رجوع به جائز شود. || ج ِ جائزه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عطایا و انعامات و تحفه ها. (ناظم الاطباء). رجوع به جائزه شود.- جوائز اشعار و امثال ؛ آنچه از شهری بشهر دیگر رود
جوازلغتنامه دهخداجواز. [ ج َ ] (ع اِ)روا. || تساهل . (منتهی الارب ). امکان و تساهل . (اقرب الموارد). || آب که مواشی و زراعت را دهند. (منتهی الارب ). آبی که داده شده است بمال از چارپایان . (برهان ). || چک مسافران که از سلطان گیرند تا کسی در راه متعرض نشود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گذرنام
جوازلغتنامه دهخداجواز. [ ج ُ ] (اِ) هاون سنگین و چوبین را گویند که سیر در آن کوبند و به عربی مهراس خوانند. (برهان ) : ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت چون گرنجی که فروکوفته باشد به جواز. فرخی (از لغت فرس ). || ظرفی را نیز گف
زواجلغتنامه دهخدازواج . [ زَ ] (ع اِمص ) اسم است از تزویج . (از اقرب الموارد). نکاح و عروسی . (ناظم الاطباء). زناشویی . نکاح . عروسی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زواجدیکشنری عربی به فارسیازدواج , عروسي , جشن عروسي , زناشويي , يگانگي , اتحاد , عقيد , پيمان ازدواج , نکاح
زواجلغتنامه دهخدازواج . [ زَ ] (ع اِمص ) اسم است از تزویج . (از اقرب الموارد). نکاح و عروسی . (ناظم الاطباء). زناشویی . نکاح . عروسی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
مزواجلغتنامه دهخدامزواج . [ م ِزْ ] (ع ص ) زن که بسیار شوی کند. زن بسیارشوی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ): امراءة مزواج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). که شوی بسی کند. زنی که بسیار شوهر کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
تزواجلغتنامه دهخداتزواج . [ ت َزْ ] (ع اِ) اتصال و الحاق و مزاوجت . (ناظم الاطباء). این کلمه در کتب لغت عربی دیده نشده است .
زواجدیکشنری عربی به فارسیازدواج , عروسي , جشن عروسي , زناشويي , يگانگي , اتحاد , عقيد , پيمان ازدواج , نکاح