زوافلغتنامه دهخدازواف .[ زُ ] (ع ص ) موت زواف ؛ مرگ زودکش و شتاب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مانند زُؤاف بالهمز او هذا اصله . (اقرب الموارد).
جوائفلغتنامه دهخداجوائف . [ ج َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ جائفة، بمعنی نیزه که بدرون برسد. (از اقرب الموارد). رجوع به جائفه شود.- جوائف النَّفْس ؛ درون ژرف قرارگاه روح . (منتهی الارب ). ما تقعر من الجوف فی مقار الروح . (اقرب الموارد).
جوافلغتنامه دهخداجواف . [ ج ُ ] (ع اِ) نوعی از ماهی است که آنرا جوفی نیز گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به جوفی شود.
زؤافلغتنامه دهخدازؤاف . [ زُ آ ] (ع اِمص ، ص ) (از «زٔف ») شتافتگی ، و موت زؤاف ؛ مرگ شتاب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). اعجال . (اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زوافرلغتنامه دهخدازوافر. [ زَ ف ِ ] (ع ص ، اِ) کنیزکان که در مشک آب کشند. || زوافر مجد؛ اسباب و امور که بدان مجد قوت گیرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ج ِ زافرة. (اقرب الموارد). رجوع به زافرة شود.
زؤافلغتنامه دهخدازؤاف . [ زُ آ ] (ع اِمص ، ص ) (از «زٔف ») شتافتگی ، و موت زؤاف ؛ مرگ شتاب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). اعجال . (اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
ذباحلغتنامه دهخداذباح . [ ذُ / ذِ / ذُب ْ با ] (ع اِ) گیاهی است زهردار. || آزاری است در حلق . درد گلو. ذبحة، و آن بیماریی است صعب در گلو و حلق . درد گلو یا خون است که خناق پیدا کند پس میکشد، یا ریشی است که در حلق برآید و در م
زوافرلغتنامه دهخدازوافر. [ زَ ف ِ ] (ع ص ، اِ) کنیزکان که در مشک آب کشند. || زوافر مجد؛ اسباب و امور که بدان مجد قوت گیرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ج ِ زافرة. (اقرب الموارد). رجوع به زافرة شود.