زودخشملغتنامه دهخدازودخشم . [ خ َ ] (ص مرکب ) کم حوصله و کسی که بزودی متغیر شده و خشمناک گردد. (ناظم الاطباء). آنکه زود به خشم آید و افروخته گردد. (آنندراج ). زودغرس . حداد. زلق . تنگدل . کم حوصله . زمعی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شتاب آورد زشت نیکو به چشم نه
زودخشمدیکشنری فارسی به انگلیسیedgy, hot-tempered, hotheaded, huffish, irritable, quick, short-tempered, spitfire, splenetic, testy, tetchy, warm
زودخشمیلغتنامه دهخدازودخشمی . [ خ َ ] (حامص مرکب ) تنگدلی . کم حوصلگی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صفت زودخشم . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زودخشملغتنامه دهخدازودخشم . [ خ َ ] (ص مرکب ) کم حوصله و کسی که بزودی متغیر شده و خشمناک گردد. (ناظم الاطباء). آنکه زود به خشم آید و افروخته گردد. (آنندراج ). زودغرس . حداد. زلق . تنگدل . کم حوصله . زمعی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شتاب آورد زشت نیکو به چشم نه
زودخشمدیکشنری فارسی به انگلیسیedgy, hot-tempered, hotheaded, huffish, irritable, quick, short-tempered, spitfire, splenetic, testy, tetchy, warm
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
دام رودلغتنامه دهخدادام رود. (اِخ ) دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 42هزارگزی باختر ششتمد و 4هزارگزی جنوب کال شور. جلگه است و گرمسیر و دارای 270 تن سکنه . آب آن از قنات
زودخشملغتنامه دهخدازودخشم . [ خ َ ] (ص مرکب ) کم حوصله و کسی که بزودی متغیر شده و خشمناک گردد. (ناظم الاطباء). آنکه زود به خشم آید و افروخته گردد. (آنندراج ). زودغرس . حداد. زلق . تنگدل . کم حوصله . زمعی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شتاب آورد زشت نیکو به چشم نه
زودخشمدیکشنری فارسی به انگلیسیedgy, hot-tempered, hotheaded, huffish, irritable, quick, short-tempered, spitfire, splenetic, testy, tetchy, warm