جوردلغتنامه دهخداجورد. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیاه رود بخش افجه ٔ شهرستان تهران و 757 تن سکنه دارد. معدن زغال سنگ در این آبادی است . مزارع اشته و روستان و نیل زمین ، نیکستان ، راطاق سر، کبودگردن ، تبه جزو این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span c
عصبيدیکشنری عربی به فارسینامنظم , سرگردان , غيرمعقول , متلون , غيرقابل پيش بيني , دمدمي مزاج , زورد رنج , کج خلق , تند مزاج , تحريک پذير , عصبي مربوط به اعصاب , عصباني , متشنج , دستپاچه , عصبي , وابسته بعصب , وابسته به سلسله اعصاب
حجراللازوردلغتنامه دهخداحجراللازورد. [ ح َ ج َ رُل ْ لازْ وَ ](ع اِ مرکب ) حجراللاجورد. رجوع به حجراللاجورد شود.
لازوردلغتنامه دهخدالازورد. [ زْ / رَ وَ ] (اِ) لاجورد. لاژورد. رجوع به لاجورد شود : زمین جزع و دیوارها لازورددرش زر و بیجاده بر زر زرد.اسدی (گرشاسب نامه ص 286 نسخه ٔ کتابخانه ٔ مؤلف ).چو
ازوردلغتنامه دهخداازورد. [ اَ وَ ] (اِ) نام خندقوقی در زبان برابره ٔ افریقا. (ابن البیطار). دوائیست که آنرا بفارسی انده قوقو گویند و بعربی حندقوقی خوانند، اگر آب آنرا بگیرند و با روغن بجوشانند و بر طفلی که دیر بحرکت آید بمالند زود به حرکت آید و جمیع بادها را نافع است . (برهان ). بلغت بربری جند