زاری زارلغتنامه دهخدازاری زار. [ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )- به زاری زار ؛ زار زار : مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمدفرونشستم و بگریستم بزاری زار. فرخی .- || به خواری . به ذلّت . با مذلّت
بزپارلغتنامه دهخدابزپار.[ ب ُ ] (اِخ ) رشته کوهی است در جنوب فارس که برود «مند» ختم میشود، یعنی یکی از شعب رود «مند» از دامنه ٔکوههای بزپار سرچشمه میگیرد. (فرهنگ فارسی معین ).
سازپارaptamerواژههای مصوب فرهنگستانهر توالی ساختگی اُلیگونوکلئوتیدی که با کسب دستکم یک ساختار سهبعدی، مولکول هدف مشخصی را شناسایی میکند و به آن متصل میشود