زیردستلغتنامه دهخدازیردست . [ دَ ] (ص مرکب ) مقابل زبردست . کِه ْ. کهتر. فرودست . مرئوس . تابع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رعیت . (دهار) (محمودبن عمر) (زمخشری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). آنکه تحت امر دیگری بکار پردازد. فرودست . خدمتگزار. (فرهنگ فارسی معین ). مطیع و فرمان بردار. (ناظم ا
زردشتلغتنامه دهخدازردشت . [ زَ دُ ] (اِخ ) پسر آذرباد مهرسپندان موبد بزرگ اوایل عهد ساسانی که طبق روایت نسب وی به نه واسطه به زرتشت پیامبر می رسد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به آذرپاد شود.
زردشتلغتنامه دهخدازردشت . [ زَ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان فتح آباد است که در بخش بافت شهرستان سیرجان واقع است و250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
زردشتلغتنامه دهخدازردشت . [ زَ دُ ] (اِخ ) بمعنی زره تشت است . (جهانگیری ). شخصی که دین آتش پرستی را بهمرسانید و احوال او در لغت زراتشت بخوبی مذکور شد و بعضی گویند زردشت به زبان سریانی نام ابراهیم علیه السلام است و بعضی دیگر گویند که زردشت و برزین هر دو امامان ملت ابراهیم بودند. (برهان ). زردش
زردشتلغتنامه دهخدازردشت . [ زَ دُ ] (اِخ ) بهرام پژدو (زردشت پسر بهرام پسر پژدو). رجوع به زرتشت بهرام پژدو شود.
زیردست فرهنگ فارسی عمید۱. کسی که زیر فرمان دیگری باشد؛ فرمانبردار؛ فرودست: ◻︎ ای زبردست زیردستآزار / گرم تا کی بماند این بازار (سعدی: ۶۷).۲. خوار؛ ذلیل.
زیردستیلغتنامه دهخدازیردستی . [ دَ ] (حامص مرکب ) اطاعت و فرمانبرداری و فروتنی . (ناظم الاطباء). کهتری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اگر من سزاوار شاهی نیم مبادا که در زیردستی زیم . فردوسی .پر از لابه و زیردستی ودردنخست آفرین بر ج
زیردست فرهنگ فارسی عمید۱. کسی که زیر فرمان دیگری باشد؛ فرمانبردار؛ فرودست: ◻︎ ای زبردست زیردستآزار / گرم تا کی بماند این بازار (سعدی: ۶۷).۲. خوار؛ ذلیل.
زیردستیلغتنامه دهخدازیردستی . [ دَ ] (حامص مرکب ) اطاعت و فرمانبرداری و فروتنی . (ناظم الاطباء). کهتری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اگر من سزاوار شاهی نیم مبادا که در زیردستی زیم . فردوسی .پر از لابه و زیردستی ودردنخست آفرین بر ج
زیردست فرهنگ فارسی عمید۱. کسی که زیر فرمان دیگری باشد؛ فرمانبردار؛ فرودست: ◻︎ ای زبردست زیردستآزار / گرم تا کی بماند این بازار (سعدی: ۶۷).۲. خوار؛ ذلیل.