زیکالغتنامه دهخدازیکا. (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند، باد را گویند و به عربی ریح خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هزوارش زیگا ، پهلوی وات ، باد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به زیقا شود.
زکاءلغتنامه دهخدازکاء. [ زُ ک َءْ ] (ع ص ) مرد بسیارسیم و توانگر و زودنقد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به زُکاء شود.
زکاءلغتنامه دهخدازکاء. [ زُ ] (ع مص ) (از «زک ء») زُکَاءْ. مرد بسیارسیم و توانگر و زودنقد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
زقاءلغتنامه دهخدازقاء. [ زُ ] (ع اِ) (از: ز ق ی ) بانگ و فریاد یا بانگ بوم . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زیکاسهلغتنامه دهخدازیکاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) زیکاشه . خارپشت . (ناظم الاطباء). خارپشت را گویند، به شین معجمه (زیکاشه ) هم آمده . (آنندراج ). رجوع به ریکاسه و ریکاشه شود.
زیکانلغتنامه دهخدازیکان . [ زَ ی َ ] (ع مص ) (از «زی ک ») خرامیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). تبختر و خرامش . (ناظم الاطباء).
زیقالغتنامه دهخدازیقا. (اِ) نبطی صیق = ریح . (از المعرب جوالیقی ص 211). رجوع به زیکا و صیق و ریح شود.
زیکاسهلغتنامه دهخدازیکاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) زیکاشه . خارپشت . (ناظم الاطباء). خارپشت را گویند، به شین معجمه (زیکاشه ) هم آمده . (آنندراج ). رجوع به ریکاسه و ریکاشه شود.
زیکانلغتنامه دهخدازیکان . [ زَ ی َ ] (ع مص ) (از «زی ک ») خرامیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). تبختر و خرامش . (ناظم الاطباء).