ساباسلغتنامه دهخداساباس . (اِخ ) (سن ). کشیش و راهب بزرگ فلسطینی است که در 439 میلادی متولد شد و در 532 درگذشت .وی یکی از بنیادگذاران بزرگ کلیسا در فلسطین بود.
ساباسلغتنامه دهخداساباس . [ ساب ْ با ] (اِخ ) نام یکی از فرمانروایان محلی هند است که پس از تسخیر آن دیار بدست اسکندر بر ضدمقدونیها قیام کرد. نام او را سابوس نیز نوشته اند. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1843 و <span class="hl" dir
شاباشلغتنامه دهخداشاباش . (جمله ٔفعلیه دعایی ، صوت مرکب ) مخفف شاد باش . (برهان ). || (صوت مرکب ) کلمه ٔ تحسین باشد. (برهان ). آفرین . احسنت . طوبی لک ، دعای خیر و تحیّت : گر سیم دهی هزار احسنت ور زر بخشی هزار شاباش . سوزنی .در جهان
شاباشفرهنگ فارسی عمید۱. خوشباش؛ احسنت؛ آفرین: ◻︎ گفت شاباش و بدادش خلعتی / گوهر از وی بستد آن شاه و فتی (مولوی۱: ۹۰۱).۲. (اسم) پولی که در مجلس جشن و شادمانی به نوازنده و بازیگر میدهند یا بر سر عروس و داماد نثار میکنند.
شاباشفرهنگ فارسی معین1 - (شب جم .) از ادات تحسین ، مخفف شادباش . آفرین ، خوش باش . 2 - (اِ.)پولی که در عروسی به رقاص و مطرب می دهند یا بر سر عروس و داماد می ریزند.
ساباسسلغتنامه دهخداساباسس . [ س ِ ] (اِخ ) نام سردار ایران و والی مصر است که در جنگ اسکندر با داریوش سوم در ایسوس بسال 333 ق .م کشته شد. نام او را مورخان تازیاسِس نیز نوشته اند. رجوع به ایران باستان ج 2 ص <span class="hl" dir="
سابوسلغتنامه دهخداسابوس .(اِخ ) نام ناحیه ای از هند که بدست اسکندر تسخیر شد. رجوع به ایران باستان ج 2ص 1843 و 1844 و 1851 و ساباس در این لغت نامه شود.
ساباسسلغتنامه دهخداساباسس . [ س ِ ] (اِخ ) نام سردار ایران و والی مصر است که در جنگ اسکندر با داریوش سوم در ایسوس بسال 333 ق .م کشته شد. نام او را مورخان تازیاسِس نیز نوشته اند. رجوع به ایران باستان ج 2 ص <span class="hl" dir="