ساحرةلغتنامه دهخداساحرة. [ ح ِ رَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث ساحر. رجوع به ساحر شود. || زن جادوگر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : گیتی زنی است خوب و بداندیش و شوی جوباعذب و فتنه ساز و بگفتار ساحره . ناصرخسرو (دیوان ص 383</s
سوارهلغتنامه دهخداسواره . [ س َ رَ / رِ ] (ص ، ق ) مقابل پیاده به معنی سوار : لازم باد بر من زیارت خانه ٔ خدا که میان مکه است سی بار پیاده نه سواره . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).چو پیش عاقلان جانت پی
سوارهلغتنامه دهخداسواره . [ س َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 180 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، پشم و لبنیات . شغل اهالی زراعت و حشم داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1</s
شاعرةلغتنامه دهخداشاعرة. [ ع ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث شاعر. زنی که شعر گوید. (ناظم الاطباء). زن شاعر قافیه گوی . (مهذب الاسماء). ج ، شَواعِر و شاعرات . رجوع به شاعر شود. || کلمة شاعرة؛ ای قصیدة. (تاج العروس ). || (اِ) نشانهای حج و طاعتها که آنجا کنند. (مهذب الاسماء). رجوع به شعار و شعارالحج شود.<b
مساحرةلغتنامه دهخدامساحرة. [ م ُ ح َ رَ ] (ع اِمص ) مساحره . جادوئی . تسخیر. ربایندگی . جذب : اسحار در مساحره و با سامری در مسامره ، اشجار در مشاجره و شکوفه ها در مکاشفه ، قضبان در ملاطفه (در وصف اصفهان ). (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ).