تکینه 1sachetواژههای مصوب فرهنگستانکیسهای کوچک و دورانداختنی، معمولاً از جنس پلاستیک، محتوی مقادیری از مواد غذایی یا بهداشتی یا دارویی، در حد یک بار مصرف
شاختلغتنامه دهخداشاخت . [ ] (اِخ ) قریه ای از بلوک قاین . ملا رئیس از عوام شاعران قرن نهم هجری بدان قریه منسوب است . (ترجمه ٔ مجالس النفائس . چ علی اصغر حکمت ص 155). شاید تحریف یا لهجه ای از شاخنات است . رجوع به شاخن و شاخنات شود.
ساخطلغتنامه دهخداساخط. [ خ ِ ] (ع ص ) خشمگین . (مهذب الاسماء). خشمناک . (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ساختلغتنامه دهخداساخت . (مص مرخم ، اِمص ) ساختن . صنع. صنعت : ز انگیزش و ساخت فرق است چندکه این نخل کار است و آن نخلبند. امیرخسرو. || ساختگی . آمادگی . || (اِ) ساز. سامان . عدّة. || (ن مف مرخم ) ساخته . مصنوع . محصول : این بخاریها
درخت ساخت گروهیphrase structure treeواژههای مصوب فرهنگستاننموداری که در آن تجزیۀ جمله به گروهها و مقولهها نشان داده میشود
دستور ساخت گروهیphrase structure grammarواژههای مصوب فرهنگستاندستوری متشکل از قاعدههای ساخت گروهی که نمودار زیرساختی جملهها را تشکیل میدهد
قاعدۀ ساخت گروهیphrase structure ruleواژههای مصوب فرهنگستانقاعدهای در دستور ساخت گروهی برای تولید جمله
أخْرَجَه إلي النّورِدیکشنری عربی به فارسیبيرون داد آن را , محقّق ساخت آن را , عملي ساخت آن را , پديد اورد آن را
أجَّجَدیکشنری عربی به فارسیشعله ور ساخت , ملتهب کرد , برآشفت , آشفته ساخت , برانگيخت , تحريک کرد , خشمگين ساخت
ساختلغتنامه دهخداساخت . (مص مرخم ، اِمص ) ساختن . صنع. صنعت : ز انگیزش و ساخت فرق است چندکه این نخل کار است و آن نخلبند. امیرخسرو. || ساختگی . آمادگی . || (اِ) ساز. سامان . عدّة. || (ن مف مرخم ) ساخته . مصنوع . محصول : این بخاریها
ساختفرهنگ فارسی عمید۱. ساختهشده.۲. (اسم مصدر) ساختن.۳. (اسم) ساختار.۴. [قدیمی] یراق و زین اسب؛ سازوبرگ.۵. [قدیمی] سلاح جنگ.⟨ ساختوپاخت: [عامیانه، مجاز] قرارداد نهانی بین دو یا چند تن برای انجام دادن کاری؛ بندوبست.⟨ ساختوساز:۱. ساخته و آماده بودن.۲. آمادگی.<br
ساختفرهنگ فارسی معین1 - (مص مر.) ساختن ، صنعت . 2 - (اِ مص .) آمادگی . 3 - (اِ.) ساز، سامان . 4 - ساز و برگ اسب . 5 - ساختار.
خوش ساختلغتنامه دهخداخوش ساخت .[ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) آنچه ساختمان خوب دارد. آنچه با ساختمان نیکو است . چیزی که ساختمانش محکم و زیباست . || خوش ترکیب . خوش هیئت . خوش ریخت .
ساختلغتنامه دهخداساخت . (مص مرخم ، اِمص ) ساختن . صنع. صنعت : ز انگیزش و ساخت فرق است چندکه این نخل کار است و آن نخلبند. امیرخسرو. || ساختگی . آمادگی . || (اِ) ساز. سامان . عدّة. || (ن مف مرخم ) ساخته . مصنوع . محصول : این بخاریها
ساز و ساختلغتنامه دهخداساز و ساخت . [ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آلات و ادوات . ساز و آلت . ساز و سامان . قِتب ساز و ساخت آبکش . (منتهی الارب ). || سامان و رخت و اسباب و سرانجام . (ناظم الاطباء). رجوع به ساز شود.
نیکوساختلغتنامه دهخدانیکوساخت . (ن مف مرکب / ص مرکب ) خوش ساخت . که با مهارت و ظریف و زیبا ساخته شده است : قاتر؛ پالان و زین نیکوساخت . (از منتهی الارب ).