سادرلغتنامه دهخداسادر. [ دِ ] (ع ص )بی باک . (مهذب الاسماء). آنکه باک ندارد از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی است که جد و اهتمام در کار نکند و به بی پروائی کار کند. (شرح قاموس ) (اقرب الموارد). || بی غم و خیره و شوخ چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بی غم . (شمس اللغات ). || آنکه با ترف
شاذرلغتنامه دهخداشاذر. [ ذَ ] (معرب ، اِ) معرب چادر. شوذر. (المعرب جوالیقی ج 2، حاشیه ٔ ص 105). رجوع به چادر و شوذر شود.
صادرلغتنامه دهخداصادر. [ دِ ] (اِخ ) ابن کامل بن بدر عیسی . وی شاعری است نیکوسخن و از شعر وی قصیده ای است که در آن برادر خود بدر را که با ابوهیذام کشته شده یاد کند:لئن قتلت قحطان بدراً فانمااراها نجوم اللیل کارهة ظهرااقام لها سوق الجلاد ابن کامل فانفذها قتلاً و اوجعها عقرا
صادرلغتنامه دهخداصادر. [ دِ ] (اِخ ) از قراء یمن است از مخلاف سنحان . نابغه گوید : و قد قلت للنعمان لما رأیته یرید بنی حن بثغرة صادرتجنب بنی حن فان ّ لقأهم شدید و ان لم تلق الا بصابر.(معجم البلدان ).
ارتافرنفرهنگ نامها(تلفظ: artā feren) (در اعلام) یکی از فرزندان مهرداد ششم پادشاه پنت ؛ برادر صلبی داریوش بزرگ که از طرف وی والی ایالت لیدیه گردیده و مقر او سادر بود .