شارخلغتنامه دهخداشارخ . [ رِ ] (ع ص ) نوجوان . (تاج العروس ). جوان . (مهذب الاسماء). مرد جوان . ج ، شَرخ . (اقرب الموارد).
ساریخلغتنامه دهخداساریخ . (اِ) نوعی از سلاح است ، و آن چوبی باشد که بر سر آن چند زنجیر کوتاه تعبیه کنند و بر سر هر زنجیر گوئی از فولاد نصب کنند. (برهان ) (آنندراج ). سالیخ . (فرهنگ فولرس از حواشی راحة الصدور چ محمد اقبال ). پیازک . پیازی . چوکن . کسگن : سالیخ وار توزکما
صارخدیکشنری عربی به فارسیپرسروصدا , شلوغ کننده , خودنما , خشن , رسوا , اشکار , برملا , انگشت نما , وقيح , زشت
صارخلغتنامه دهخداصارخ . [ رِ ] (ع ص )نعت فاعلی از صُراخ . فریادرس و فریادخواه . از لغات اضداد است . || (اِ) خروس . (منتهی الارب ).
ساریخفرهنگ فارسی معین(اِ.) = سالیخ : نوعی سلاح و آن چوبی باشد که بر سر آن چند زنجیر کوتاه تعبیه کنند و بر سر هر زنجیر گویی از فولاد نصب کنند.
سارخکلغتنامه دهخداسارخک . [ خ َ ] (اِ) مؤلف برهان آرد: بعضی بکسر ثالث و سکون خای نقطه دار گفته اند بمعنی نیش پشه و کنه . (برهان ). وظاهراً اصل همان سارخک (مذکور در ماده ٔ قبل ) است .
سارخکلغتنامه دهخداسارخک . [ رَ ] (اِ) پشه . سارشک . (جهانگیری ) (رشیدی ). پشه . بتازی . بعوضة. (شرفنامه ٔ منیری ). پشه و بعربی بق گویند. (برهان ) : و بیشتر این عجایب در همه ٔ حیوانات موجود است از سارخک درگیر تا پیل . (کیمیای سعادت ).بلکه اگر همه ٔ اهل عالم فراهم آیند تا
سارخکدارلغتنامه دهخداسارخکدار. [ رَ ] (اِ مرکب ) سارشکدار، نام درختی است که آن را آغال پشه ، و کژم ، پشه دار، و سده ، و لامشکر،و ناژبن ، و دردار، و پشه خانه ، و پشه غال ، و کنجک نیزخوانند، و بتازی شجرة البق نامند. (جهانگیری ) (شعوری ). درختی باشد که آن را پشه غال و پشه خانه گویند وبعربی شجرة البق
سارغلغتنامه دهخداسارغ . [ رَ / رِ ] (اِ) چادرشب . سفره . بقچه . (فرهنگ گیلکی ) (فرهنگ لارستانی ). رجوع به سارخ ، سارغ ، سارق ، ساروغ ، ساروق شود.
ساروقلغتنامه دهخداساروق . (اِ) پارچه ٔ غالباً چهارگوش که بر روی بستر کشند، یا چیزی در آن نهند، یا سفره کنند. || در تداول مردم قزوین ، سفره و آن را سارِق و سارُق تلفظ کنند. دسترخوان . دستارخوان . سارخ . سارغ . ساروغ .
سارقلغتنامه دهخداسارق . [ رُ ] (ترکی ، اِ) پارچه ای که در آن لباس بندند و نام دیگرش بقچه است . (فرهنگ نظام ). || در ترکی بمعنی سرپیچ است . (ناظم الاطباء). رجوع به سارخ ، سارغ ، ساروغ و ساروق شود.
سارخکلغتنامه دهخداسارخک . [ خ َ ] (اِ) مؤلف برهان آرد: بعضی بکسر ثالث و سکون خای نقطه دار گفته اند بمعنی نیش پشه و کنه . (برهان ). وظاهراً اصل همان سارخک (مذکور در ماده ٔ قبل ) است .
سارخکلغتنامه دهخداسارخک . [ رَ ] (اِ) پشه . سارشک . (جهانگیری ) (رشیدی ). پشه . بتازی . بعوضة. (شرفنامه ٔ منیری ). پشه و بعربی بق گویند. (برهان ) : و بیشتر این عجایب در همه ٔ حیوانات موجود است از سارخک درگیر تا پیل . (کیمیای سعادت ).بلکه اگر همه ٔ اهل عالم فراهم آیند تا
سارخکدارلغتنامه دهخداسارخکدار. [ رَ ] (اِ مرکب ) سارشکدار، نام درختی است که آن را آغال پشه ، و کژم ، پشه دار، و سده ، و لامشکر،و ناژبن ، و دردار، و پشه خانه ، و پشه غال ، و کنجک نیزخوانند، و بتازی شجرة البق نامند. (جهانگیری ) (شعوری ). درختی باشد که آن را پشه غال و پشه خانه گویند وبعربی شجرة البق