سارملغتنامه دهخداسارم . (اِخ ) دهی است از دهستان وردیمه سورتیجی بخش چهاردانگه شهرستان ساری ، واقع در 41 هزارگزی شمال کیاسر. کوهستانی . هوای آن معتدل ، مرطوب ، آب آن از چشمه و زارمرود، و محصول آن غلات و برنج و لبنیات و عسل است . 105<
شارملغتنامه دهخداشارم . (اِخ ) مرکز کانتون وژ از آروندیسمان اپینال ، واقع در کنار رودخانه ٔ موزل است . 5000 تن جمعیت دارد. آبجوسازی ، صنعت حاشیه دوزی وجنگلهای آن معروف است . زادگاه موریس بارس نویسنده ٔ قرن بیستم فرانسوی است .
شارملغتنامه دهخداشارم . [ رِ ] (ع ص ) تیری که گوشه ٔ نشانه را بشکافد. (منتهی الارب ). السهم یشرم جانب القرض . (اقرب الموارد).
صارمدیکشنری عربی به فارسیسخت , تند و تلخ , رياضت کش , تيره رنگ , اکيد , سخت گير , يک دنده , محض , نص صريح , محکم
سارمساقلولغتنامه دهخداسارمساقلو. [ رِ ](اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان ، واقع در 15 هزارگزی زنجان ، و 5 هزارگزی راه شوسه ٔ زنجان به تبریز. کوهستانی ، هوای آن سردسیر، آب آن از چشمه و رودخانه ٔ زنجان ، و محصو
سارماتیهلغتنامه دهخداسارماتیه . [ تی ی َ ] (اِخ ) ناحیه ٔ وسیعی از اروپای شرقی که در قدیم مسکن قوم سارمات بود. بعقیده ٔ هرودوت از رود دون بسوی مشرق سارماتها سکنی دارند. ولی از قرن دوم میلادی به بعد جغرافی نویسان بجای سکائیه لفظ سارماتیه را استعمال میکنند (جغرافیای بطلمیوس ) و سکائیه آسیائی معروف
سارمرانلغتنامه دهخداسارمران . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقعدر 24 هزارگزی شمال باختری اسفراین ، و 4 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به اسفراین . دامنه ، هوای آن معتدل ، آب آن از
سارمساقلیلغتنامه دهخداسارمساقلی . [ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 17 هزارگزی جنوب باختری مهاباد، و 10 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ مهاباد به سردشت . کوهستانی ، هوای آن معتدل مالاریائی ، آب
خجل سارلغتنامه دهخداخجل سار. [ خ َ ج ِ ] (ص مرکب ) شرمسار.شرم زده . خجل گونه . خجلت زده . خجالت کشیده : بدستار و جبه خجل سارم از تودر عفو بگذار چون سنگ بسته . خاقانی .نزد رئیس چون الف کوفی آمدم چون دال سرفکنده خجل سار میروم .
خجل سارفرهنگ فارسی عمید= خجالتزده: ◻︎ خجلسارم از بس نوا و نوالش / کنون زآن نوال و نوا میگریزم (خاقانی: ۹۰۵)، ◻︎ نزد رئیس چون الف کوفی آمدم / چون دال سرفکنده خجلسار میروم (خاقانی: ۸۹۸).
سارلغتنامه دهخداسار. (اِ) سر. (برهان ) (جهانگیری ) (شعوری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). که به عربی رأس گویند. (برهان ). به این معنی در ترکیبات زیر آمده است : آسیمه سار، سرآسیمه . آسیمه سر. سیمه سار : من از بهر آن بچه آسیمه سارهمی گردم اندر جهان سوگوار. <p cla
حکیملغتنامه دهخداحکیم . [ ح َ ] (ع ص ، اِ)دانا. (غیاث ). فرزانه . (مفاتیح العلوم ) (فرهنگ اسدی ). فرزان . خردپژوه . داننده . خردمند. دانشمند. || درست کار. (مهذب الاسماء) (السامی ) (زوزنی ). کننده ٔ کارهای سزاوار. || درست گفتار. (دهار)(السامی ) (مهذب الاسماء). || راست گفتار. || راست کار. (دهار
سارمساقلولغتنامه دهخداسارمساقلو. [ رِ ](اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان ، واقع در 15 هزارگزی زنجان ، و 5 هزارگزی راه شوسه ٔ زنجان به تبریز. کوهستانی ، هوای آن سردسیر، آب آن از چشمه و رودخانه ٔ زنجان ، و محصو
سارماتیهلغتنامه دهخداسارماتیه . [ تی ی َ ] (اِخ ) ناحیه ٔ وسیعی از اروپای شرقی که در قدیم مسکن قوم سارمات بود. بعقیده ٔ هرودوت از رود دون بسوی مشرق سارماتها سکنی دارند. ولی از قرن دوم میلادی به بعد جغرافی نویسان بجای سکائیه لفظ سارماتیه را استعمال میکنند (جغرافیای بطلمیوس ) و سکائیه آسیائی معروف
سارمرانلغتنامه دهخداسارمران . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقعدر 24 هزارگزی شمال باختری اسفراین ، و 4 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به اسفراین . دامنه ، هوای آن معتدل ، آب آن از
سارمساقلیلغتنامه دهخداسارمساقلی . [ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 17 هزارگزی جنوب باختری مهاباد، و 10 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ مهاباد به سردشت . کوهستانی ، هوای آن معتدل مالاریائی ، آب